سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غُر و لُند کردن، ژَکیدن، زَکیدن، لُند لُند کردن، لُندیدن، غُر غُر کردن، دَندیدن، دَندِش
خود بخود سخن گفتن از روی قهر و غضب. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رکیدن که سروری به معنی زکیدن آورده تصحیف است از زکیدن چه امروز هم زک و زار معمول است چون لغتی اتباعی، سروری در رکید می آورد و از شاهنامه نیز شاهد می آورد به غلط. ژکیدن. (یادداشت مؤلف) : بگفت این و تیغ از میان برکشید ز خون سیاوش فراوان رکید. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). رجوع به زکیدن و ژکیدن شود
خود بخود سخن گفتن از روی قهر و غضب. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رکیدن که سروری به معنی زکیدن آورده تصحیف است از زکیدن چه امروز هم زک و زار معمول است چون لغتی اتباعی، سروری در رکید می آورد و از شاهنامه نیز شاهد می آورد به غلط. ژکیدن. (یادداشت مؤلف) : بگفت این و تیغ از میان برکشید ز خون سیاوش فراوان رکید. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). رجوع به زکیدن و ژکیدن شود
کفیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. (ناظم الاطباء). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن: تو گفتی همی آسمان بترکد ز خورشید خون بر هوا برچکد. فردوسی. بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین. فرخی. بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب. عبدالواسع جبلی. ، شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی (ب ت ت ر) نفرین است آنرا که بسیار خورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیدن دل، کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج. - ترکیدنی، که قابل ترک برداشتن باشد - ترکیده، شقاق برداشته، ترک خورده، شکافته، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها. - ، ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به ترغده شود. ، آهریمنی زائیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قضاء حاجت. (یادداشت ایضاً). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن
کفیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. (ناظم الاطباء). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن: تو گفتی همی آسمان بترکد ز خورشید خون بر هوا برچکد. فردوسی. بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین. فرخی. بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب. عبدالواسع جبلی. ، شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی (ب ِ ت ت َ رَ) نفرین است آنرا که بسیار خورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ترکیدن دل، کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج. - ترکیدنی، که قابل ترک برداشتن باشد - ترکیده، شقاق برداشته، ترک خورده، شکافته، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها. - ، ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به ترغده شود. ، آهریمنی زائیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قضاء حاجت. (یادداشت ایضاً). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن