جدول جو
جدول جو

معنی رکیدن - جستجوی لغت در جدول جو

رکیدن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
تصویری از رکیدن
تصویر رکیدن
فرهنگ فارسی عمید
رکیدن(لَ خَ زَ دَ)
خود بخود سخن گفتن از روی قهر و غضب. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رکیدن که سروری به معنی زکیدن آورده تصحیف است از زکیدن چه امروز هم زک و زار معمول است چون لغتی اتباعی، سروری در رکید می آورد و از شاهنامه نیز شاهد می آورد به غلط. ژکیدن. (یادداشت مؤلف) :
بگفت این و تیغ از میان برکشید
ز خون سیاوش فراوان رکید.
فردوسی (از شرفنامۀ منیری).
رجوع به زکیدن و ژکیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
ترک خوردن، شکافته شدن، درز پیدا کردن، منفجر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ کَ / کِ دَ)
از هم شکافتن و پاره شدن. (آنندراج). صورتی است از ترکیدن و طرقیدن. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ شُ دَ)
کفیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن. (ناظم الاطباء). کفتن. ترک برداشتن. شکاف برداشتن. منشق شدن:
تو گفتی همی آسمان بترکد
ز خورشید خون بر هوا برچکد.
فردوسی.
بس شگفتی نیست گرچون آبگینه بترکد
هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغض است و کین.
فرخی.
بترکد جسم پلنگ و بفسردخون نهنگ
بشکند چنگ هزبر و بگسلد بال عقاب.
عبدالواسع جبلی.
، شکافتن شکم و مانند آن از پری و انباشتگی. بترکی (ب ت ت ر) نفرین است آنرا که بسیار خورد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترکیدن دل، کفتن دل. تپیدن شدید دل از ترس یا غصه و رنج.
- ترکیدنی، که قابل ترک برداشتن باشد
- ترکیده، شقاق برداشته، ترک خورده، شکافته، کفته. کفیده چون لب و کاسه و آینه و جز اینها.
- ، ترکیده را ترغیده نیز گویند و مخفف آن ترغده آمده... بمعنی درد کردن عضوی است. اصل آن ترغیدن استخوان اعضاء بوده اکنون درد را ترغده گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به ترغده شود.
، آهریمنی زائیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قضاء حاجت. (یادداشت ایضاً). قضاء حاجت کسی را، دشنام گونه بیان کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجیدن
تصویر رجیدن
رنگ کردن، لکه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدن
تصویر ربیدن
لهجه در ربودن و گرفتن و تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیدن
تصویر رخیدن
تند نفس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
شکافته شدن، منفجر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرکیدن
تصویر طرکیدن
ترکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
((تَ رَ دَ))
شکافته شدن، منفجر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکیدن
تصویر پکیدن
انفجار
فرهنگ واژه فارسی سره
انفجار، ترک خوردن، درز بر داشتن، شکافته شدن، کفتن، منفجر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
ينفجر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
Burst, Pop
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
éclater
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
platzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
patlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
پھٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
বিস্ফোরণ ঘটানো , ফাটানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
kulipuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
爆発する , 弾ける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
폭발하다 , 터지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
вибухати , вибухнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
להתפוצץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
फटना , फटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
meledak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
взрываться , лопнуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
barsten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
estallar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
scoppiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
estourar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
爆炸 , 爆裂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
wybuchać, pęknąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترکیدن
تصویر ترکیدن
ระเบิด , ระเบิด
دیکشنری فارسی به تایلندی