جدول جو
جدول جو

معنی رککه - جستجوی لغت در جدول جو

رککه
(رَ کَ کَ)
جمع واژۀ رکیک. گویند: ’اﷲ یبغض الولاه الرککه’. (از اقرب الموارد). رجوع به رکیک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکوه
تصویر رکوه
مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکبه
تصویر رکبه
محل اتصال ساق پا و ران، زانو
فرهنگ فارسی عمید
(رُ کَ)
نوعی از رنگهای شتر. (منتهی الارب). رنگ خاکستری در شتران. یقال: فی لونه رمکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مره از رکع. (از المنجد) ، رکعت. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ عَ)
مغاک. ج، رکع. (منتهی الارب). (به ضم و در محاوره به فتح). مغاک در زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
رکله. بند تره و سبزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). بند تره. (منتهی الارب) (آنندراج). بند تره و یک دسته از تره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
گل تنک فراهم آورده وگردآورده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ کْ وَ)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده.
خاقانی.
دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری.
خاقانی.
چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ / رُکْ / رِکْ وَ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زورق کوچک. (از اقرب الموارد) ، رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رقعه ای است زیر عواصر و آن سنگی است که انگور را بدان بفشرند. (از اقرب الموارد) ، شرم زن. ج، رکی ّ و رکایا و رکوات. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ وَ)
حوض بزرگ، جرموز کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوزۀ آب خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مشک آب. ج، رکاء و رکوات. در مثل است: صارت القوس رکوه، یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مشک آب. ج، رکاء و رکوات. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِکْ وِ / وَ)
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
رکیکه. تأنیث رکیک. (یادداشت مؤلف) ، باران ریزه یا آن فوق دث ّ است. (منتهی الارب). باران ریزه و اندک. (از اقرب الموارد). باران ریزه. (ناظم الاطباء) ، ارض رکیکه، زمین باران ریزه رسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ کَ)
جمع واژۀ فاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل. کنار راه مالرو بازفت. این ده در کوهستان و جنگل واقعشده، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پشم و روغن و پیشۀ مردم کشاورزی و گله داری است. راه مالرو دارد. در زمستان بعنوان قشلاق باطراف مالامیر و مسجدسلیمان کوچ میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ کَ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ کَ)
جمع واژۀ تاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تکک و تاک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ کَ)
سر سرین. حرقفه. ج، حراکک، حراکیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
نوع حرکت دادن پای و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهکه
تصویر رهکه
سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکه
تصویر روکه
آوای بوف آوای جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمکه
تصویر رمکه
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنکه
تصویر رنکه
تازی گشته شاه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری چرمی، دولک دول کوچک، بنک جوش (بنک قهوه)، کشتی، آوند شیره کشی مشک خرد نیمه مشک، کوزه آبخوری جمع رکاء رکوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیکه
تصویر رکیکه
باران سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاکه
تصویر رکاکه
سستی، بی آبرویی، ناکس، سست رای، بی رگ بدرگ
فرهنگ لغت هوشیار
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکحه
تصویر رکحه
گشادگی سرای، مانده ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکزه
تصویر رکزه
پا جوش کویک، هوشیاری دور اندیشی، دانایی، خرد ورزی، ایستایی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوکه
تصویر رکوکه
سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
چاه آب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
((رَ وِ))
کوزه آبخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
((رَ یِّ یا یَ))
چاه، بئر، جمع رکایا، رکی
فرهنگ فارسی معین