جدول جو
جدول جو

معنی رکضه - جستجوی لغت در جدول جو

رکضه
(رِ ضَ)
نوع حرکت دادن پای و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رکضه
(رَ ضَ)
از اسماء زمزم است. (از معجم البلدان). رکضه جبرئیل، از اسماء زمزم است. (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود
لغت نامه دهخدا
رکضه
جنبش
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روضه
تصویر روضه
مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند. ماخوذ از نام کتاب «روضهالشهدا» تالیف ملاحسین کاشفی، از علما و وعاظ دورۀ تیموریان که آن را در سال ۹۰۸ هجری قمری دربارۀ وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین تالیف کرده، جلسه ای که برای خواندن این سوگواری برگزار می شود مثلاً رفته بودم روضه، باغ، گلستان، گلزار، سبزه زار، مرغزار، کنایه از قبر بزرگان دینی، بهشت
روضۀ رضوان: باغ بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکبه
تصویر رکبه
محل اتصال ساق پا و ران، زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
حرکت، جنبش، جنباندن پا
فرهنگ فارسی عمید
(رِ زَ)
رکزه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رکزه شود، ثبات عقل و رای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پارۀ بزرگ از سیم یا زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یکی رکاز. (منتهی الارب). رجوع به رکاز شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِکْ وِ / وَ)
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
لغت نامه دهخدا
(رَکْ وَ)
حوض بزرگ، جرموز کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوزۀ آب خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مشک آب. ج، رکاء و رکوات. در مثل است: صارت القوس رکوه، یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مشک آب. ج، رکاء و رکوات. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ / رُکْ / رِکْ وَ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زورق کوچک. (از اقرب الموارد) ، رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رقعه ای است زیر عواصر و آن سنگی است که انگور را بدان بفشرند. (از اقرب الموارد) ، شرم زن. ج، رکی ّ و رکایا و رکوات. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ کْ وَ)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده.
خاقانی.
دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری.
خاقانی.
چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
گل تنک فراهم آورده وگردآورده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
رکله. بند تره و سبزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). بند تره. (منتهی الارب) (آنندراج). بند تره و یک دسته از تره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ کَ)
جمع واژۀ رکیک. گویند: ’اﷲ یبغض الولاه الرککه’. (از اقرب الموارد). رجوع به رکیک شود
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ عَ)
مغاک. ج، رکع. (منتهی الارب). (به ضم و در محاوره به فتح). مغاک در زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مره از رکع. (از المنجد) ، رکعت. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ ضَ)
زن که رانهای او با هم ساید در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که یکی از رانهایش بر دیگری بساید. (از متن اللغه) ، ارض رمضهالحجاره، زمین سنگ ریزه های تفسان ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
حرکت. (از یادداشت مؤلف). جنبش. حرکت. ج، رکضات. (فرهنگ فارسی معین) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در مقدمۀ ایلچیان بازفرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضاء پیوست. (جهانگشای جوینی) ، رکضه، یکبار حرکت دادن پای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ ضَ)
واحد کراض و آن رخنه ای است در بالای قوس کمان. (از اقرب الموارد). رجوع به کراض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری چرمی، دولک دول کوچک، بنک جوش (بنک قهوه)، کشتی، آوند شیره کشی مشک خرد نیمه مشک، کوزه آبخوری جمع رکاء رکوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
چاه آب دار
فرهنگ لغت هوشیار
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکحه
تصویر رکحه
گشادگی سرای، مانده ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکزه
تصویر رکزه
پا جوش کویک، هوشیاری دور اندیشی، دانایی، خرد ورزی، ایستایی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
یک بار حرکت دادن پای، جنبش حرکت جمع رکضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
((رَ ض))
باغ، گلزار، جمع ریاض، روضات، مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
((رَ وِ))
کوزه آبخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
((رَ ضَ))
جنبش، حرکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
((رَ یِّ یا یَ))
چاه، بئر، جمع رکایا، رکی
فرهنگ فارسی معین