جدول جو
جدول جو

معنی رکضت - جستجوی لغت در جدول جو

رکضت
حرکت، جنبش، جنباندن پا
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
فرهنگ فارسی عمید
رکضت(رَ ضَ)
حرکت. (از یادداشت مؤلف). جنبش. حرکت. ج، رکضات. (فرهنگ فارسی معین) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در مقدمۀ ایلچیان بازفرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضاء پیوست. (جهانگشای جوینی) ، رکضه، یکبار حرکت دادن پای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رکضت
یک بار حرکت دادن پای، جنبش حرکت جمع رکضات
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
فرهنگ لغت هوشیار
رکضت((رَ ضَ))
جنبش، حرکت
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکض
تصویر رکض
تاخت و تاز، حمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکت
تصویر رکت
سست شدن، ضعیف شدن، سست رای شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیام از نماز که رکوع هم در آن باشد، یک بار رکوع در نماز
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ ضَ)
تثنیۀ مرکضه. دو بازوی کمان. (منتهی الارب). رجوع به مرکض و مرکضه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
دهی از بخش ده دز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و قنات است. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَجْ جُ)
لگد زدن کسی شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بپای زدن. (المصادر زوزنی) (دهار)، پای جنبانیدن و منه: ارکض برجلک، یعنی بجنبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پای جنبانیدن اسب. (آنندراج). پای جنبانیدن، اسب تاختن. (غیاث اللغات). راندن و اسب تاختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تاختن و دوانیدن ستور و برانگیختن اسب را و پای زدن برای تاختن. (آنندراج). دوانیدن ستور. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی) (غیاث اللغات)، تاخت بردن. تاختن: از بطش و انتقام و رکض و اقتحام هراسان بودند. (جهانگشای جوینی). به رکض مأسور قهر و مأمور فرمان می شود. (جهانگشای جوینی)، گریختن و منه: فاذا هم یرکضون منها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گریختن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)، دویدن: رکض الفرس مجهولاً فرکض هو، یعنی دوانیده شد پس دوید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دویدن. (المصادر زوزنی)، بال جنبانیدن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بال جنبانیدن مرغ در پریدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)، (اصطلاح عروض) نزد عروضیان نام بحری است از بحور شعر و آن از هشت بار فاعلن ترکیب می یابد و این بحر نوعی از متقارب است و آن را رکض الخیل نیز گویند (دویدن اسب) و چون این بحر از مخترعات متأخران است بنام محدث نیز نامیده می شود و متلاقی هم گفته اند همچنان که در جامع الصنایع بدین معنی اشاره نموده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به محدث و متلاقی شود. توضیح. اولاً: چهار بار فاعلن از دایرۀ متفقه است نه مختلفه. ثانیاً: نام آن بحر متدارک است نه رکض و محدث و متلاقی. ثالثاً: این بحر از موضوعات عروضی ابوالحسن اخفش است و جزءاصول اوزان عرب محسوب نمی شود و خلیل بن احمد نیز بعلت آغاز با سبب خفیف و در نتیجه سنگینی وزن با آن موافق نبوده است. رجوع به متدارک و المعجم ص 194 شود
لغت نامه دهخدا
(رَکَ)
دوانیدنهای اسب. و جنبانیدنیهای پا بجهت مهمیز زدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ رکضت (رکضه). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
از اسماء زمزم است. (از معجم البلدان). رکضه جبرئیل، از اسماء زمزم است. (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
نوع حرکت دادن پای و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رکوع. پشت خم کردن در نماز. (یادداشت مؤلف). یکبار رکوع کردن در نماز. (فرهنگ فارسی معین) ، نماز خواندن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه و قنات است. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
هر قیامی از نماز که رکوعی در آن داخل باشد. (ناظم الاطباء). جزو صلوه که ربع صلوه است یا ثلث یا نصف آن بشرطی که رکوع در آن داخل باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). هر یک ازدو جزء نماز صبح و سه جزء نماز مغرب و چهار جزء نمازهای ظهر و عصر و عشاء که دارای دو قیام و دو سجده ویک رکوع است. در نماز مجموعۀ مرکب از قیام و رکوع و سجود. ج، رکعات. (یادداشت مؤلف) : برخاستم نیمشب غسل کردم و در نماز ایستادم تا رکعتی پنجاه کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). دو رکعت نماز بکرد و پس برون از صدر بنشست ’خواجه احمد حسن’. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). سورۀ ن و القلم و سورۀ هل اتی علی الانسان در دو رکعت بخواند ’عبداﷲ زبیر’. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378).
به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی.
سعدی (بوستان).
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز.
سعدی (بوستان).
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز.
سعدی (بوستان).
تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم بصد پریشانی.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکضات
تصویر رکضات
یک بار حرکت دادن پای، جنبش حرکت جمع رکضات
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
هر قیامی از نماز که رکوعی در آن داخل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعت
تصویر رکعت
((رَ عَ))
مجموع حالت نمازگزار از قیام (ایستادن)، رکوع (پشت خم کردن)، سجده (پیشانی بر زمین نهادن)، توأم با قرائت (در دو رکعت اول) یا تسبیح (در رکعت سوم به بعد) و اذکار مربوط، هر قیام از نماز که در آن رکوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکض
تصویر رکض
((رَ))
دویدن، تاختن
فرهنگ فارسی معین