جدول جو
جدول جو

معنی رکض - جستجوی لغت در جدول جو

رکض
تاخت و تاز، حمله
تصویری از رکض
تصویر رکض
فرهنگ فارسی عمید
رکض
(تَ لَجْ جُ)
لگد زدن کسی شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بپای زدن. (المصادر زوزنی) (دهار)، پای جنبانیدن و منه: ارکض برجلک، یعنی بجنبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پای جنبانیدن اسب. (آنندراج). پای جنبانیدن، اسب تاختن. (غیاث اللغات). راندن و اسب تاختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تاختن و دوانیدن ستور و برانگیختن اسب را و پای زدن برای تاختن. (آنندراج). دوانیدن ستور. (المصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی) (غیاث اللغات)، تاخت بردن. تاختن: از بطش و انتقام و رکض و اقتحام هراسان بودند. (جهانگشای جوینی). به رکض مأسور قهر و مأمور فرمان می شود. (جهانگشای جوینی)، گریختن و منه: فاذا هم یرکضون منها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گریختن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)، دویدن: رکض الفرس مجهولاً فرکض هو، یعنی دوانیده شد پس دوید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دویدن. (المصادر زوزنی)، بال جنبانیدن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بال جنبانیدن مرغ در پریدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)، (اصطلاح عروض) نزد عروضیان نام بحری است از بحور شعر و آن از هشت بار فاعلن ترکیب می یابد و این بحر نوعی از متقارب است و آن را رکض الخیل نیز گویند (دویدن اسب) و چون این بحر از مخترعات متأخران است بنام محدث نیز نامیده می شود و متلاقی هم گفته اند همچنان که در جامع الصنایع بدین معنی اشاره نموده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به محدث و متلاقی شود. توضیح. اولاً: چهار بار فاعلن از دایرۀ متفقه است نه مختلفه. ثانیاً: نام آن بحر متدارک است نه رکض و محدث و متلاقی. ثالثاً: این بحر از موضوعات عروضی ابوالحسن اخفش است و جزءاصول اوزان عرب محسوب نمی شود و خلیل بن احمد نیز بعلت آغاز با سبب خفیف و در نتیجه سنگینی وزن با آن موافق نبوده است. رجوع به متدارک و المعجم ص 194 شود
لغت نامه دهخدا
رکض
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
رکض
((رَ))
دویدن، تاختن
تصویری از رکض
تصویر رکض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکن
تصویر رکن
جزء بزرگ تر و قوی تر از هر چیز، عضو عمده، کنایه از بزرگ و شریف و رئیس قوم، امر عظیم، پایه، ستون، آنچه به آن قوت می گیرند و تکیه می کنند، پایه و ستون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
حرکت، جنبش، جنباندن پا
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ)
فروزینه. (منتهی الارب). مسعر و وسیله ای که بدان آتش را افروزند. (از اقرب الموارد) ، کنار و جانب و بازوی قوس. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرکضه و مرکضتان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
از اسماء زمزم است. (از معجم البلدان). رکضه جبرئیل، از اسماء زمزم است. (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
نوع حرکت دادن پای و هیأت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
حرکت. (از یادداشت مؤلف). جنبش. حرکت. ج، رکضات. (فرهنگ فارسی معین) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن خطه بیرون انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). در مقدمۀ ایلچیان بازفرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضاء پیوست. (جهانگشای جوینی) ، رکضه، یکبار حرکت دادن پای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریض
تصویر ریض
نوتپاس کسیکه (ریاضه) تپاس را تازه آغازیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روض
تصویر روض
بوستان سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکی
تصویر رکی
ضعیف و سست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکاب، شتران سواری، وهنگها موش، ده شتر سوار، نام شاخه شانزدهم از بیست و چهار شاخه خنیا، جمع رکبه، زانوان سواران (شتر اسب)، توضیح: بعضی آن را اسم جمع و بعضی جمع راکب دانسته اند و جمع رکب) ارکب (و رکوب است، شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی و آن سه نغمه است بترتیبی معین و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بردوگاه که از طرفین به چند نوع اضافات کنند این شعبه با) راهوی) (اصفهان حسینی (و) زیرافکند (مناسب است، جمع رکبه زانوان زانوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بینی کوه، کرانه، میانسرا، پسسرا، بنیاد پشت دادن، استوانیدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکز
تصویر رکز
حس، آواز نرم، صوت خفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکس
تصویر رکس
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکع
تصویر رکع
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکو
تصویر رکو
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوض
تصویر رکوض
تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راض
تصویر راض
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکض
تصویر راکض
دواننده اسوار اسپدوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکض
تصویر مرکض
فروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
یک بار حرکت دادن پای، جنبش حرکت جمع رکضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحض
تصویر رحض
خوی کردن خوی کردن تپ زده، مشک دریده، توشه دان کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضت
تصویر رکضت
((رَ ضَ))
جنبش، حرکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکن
تصویر رکن
پایه، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره