جدول جو
جدول جو

معنی رکزه - جستجوی لغت در جدول جو

رکزه
(رِ زَ)
رکزه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رکزه شود، ثبات عقل و رای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پارۀ بزرگ از سیم یا زر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یکی رکاز. (منتهی الارب). رجوع به رکاز شود
لغت نامه دهخدا
رکزه
(رَ زَ)
یا رکزه. خرمابن برکنده از تنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رکزه
پا جوش کویک، هوشیاری دور اندیشی، دانایی، خرد ورزی، ایستایی خرد
تصویری از رکزه
تصویر رکزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکوه
تصویر رکوه
مشک کوچک، ظرف چرمی کوچک برای آب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازه
تصویر رازه
راز، مطلب پوشیده و پنهان، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزه
تصویر روزه
مربوط به روز در ترکیب با عدد مثلاً دو روزه، یک روزه،
در فقه از اعمال مذهبی، به صورت خودداری از خوردن، آشامیدن و سایر اعمالی که برای روزه دار منع شده از طلوع صبح تا غروب آفتاب، صوم، روزه دار مثلاً امروز روزه بودم
روزه گشودن: روزه گشادن، کنایه از باز کردن روزه با خوردن غذا، افطار کردن
روزۀ مریم: روزۀ سکوت که حضرت مریم به آن مامور شد، خاموشی و سکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکبه
تصویر رکبه
محل اتصال ساق پا و ران، زانو
فرهنگ فارسی عمید
(رَکْ / رُکْ / رِکْ وَ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زورق کوچک. (از اقرب الموارد) ، رقعه که زیر سنگهای انگورفشار گسترند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رقعه ای است زیر عواصر و آن سنگی است که انگور را بدان بفشرند. (از اقرب الموارد) ، شرم زن. ج، رکی ّ و رکایا و رکوات. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ وَ)
حوض بزرگ، جرموز کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کوزۀ آب خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مشک آب. ج، رکاء و رکوات. در مثل است: صارت القوس رکوه، یضرب فی الادبار و انقلاب الامور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مشک آب. ج، رکاء و رکوات. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِکْ وِ / وَ)
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
رکیزه. مالی که حق سبحانه تعالی در کانها پیدا کرده. ج، رکائز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قطعه ای از جواهر که در زمین مدفون است. ج، رکائز. (از اقرب الموارد). و رجوع به رکاز شود، دفین اهل جاهلیت. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح رمل) در اصطلاح اهل رمل نام شکلی است و آن عتبۀ داخله باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زِ)
پتو که نوعی از لباس پشمین است که بیشتر مردمان بدخشان و مردم کشمیر و مردم کرمان پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء). پتو را گویند و آن نوعی از لباس است که از پشم گوسفند بافند. بعضی مردم خاصه از اهل کشمیر و کرمان پوشند واین لغت در فرهنگ نیافتم. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ کِ زَ / زِ)
ستیزه است که جنگ و خصومت و لجاجت باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. (برهان). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند و آن کناره ها را مرز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا) ، آن بلندی را نیز گویند که در کناره های مرز کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کرت و کرد شود، کشتی را گویند که سیراب شده باشد. (جهانگیری)
گیاهی باشد خوشبوی. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ زَ)
جمع واژۀ کرز، بمعنی خرجینۀ شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود
جمع واژۀ کرز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کْ وَ)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده.
خاقانی.
دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری.
خاقانی.
چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
خرد، صغیر، بسیار ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
چاه آب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازه
تصویر رازه
مطلب پوشیده امر پنهان سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکحه
تصویر رکحه
گشادگی سرای، مانده ترید
فرهنگ لغت هوشیار
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر نهنبیده (جواهر مدفون)، کیان، آسه (محور)، آبپایه پایه هایی از یک ساختمان که در آب برنهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
خودداری از خوردن و آشامیدن که مدت شرعی آن از طلوع صبح تا غروب آفتاب است
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری چرمی، دولک دول کوچک، بنک جوش (بنک قهوه)، کشتی، آوند شیره کشی مشک خرد نیمه مشک، کوزه آبخوری جمع رکاء رکوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
((کُ زِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
((زِ))
ریز
فرهنگ فارسی معین
((زِ))
یکی از شعائر مذهبی است و آن خودداری از آشامیدن و خوردن سایر مبطلات مربوط به آن است از اذان صبح تا اذان مغرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکوه
تصویر رکوه
((رَ وِ))
کوزه آبخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
((رَ یِّ یا یَ))
چاه، بئر، جمع رکایا، رکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره