- رکز
- حس، آواز نرم، صوت خفی
معنی رکز - جستجوی لغت در جدول جو
- رکز
- نیزه یا چیز دیگر مانند آن را در زمین فرو کردن، پابرجا کردن، پایدار ساختن
- رکز ((رَ کْ))
- ثابت کردن، به پای کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پا جوش کویک، هوشیاری دور اندیشی، دانایی، خرد ورزی، ایستایی خرد
کانون، کیان، میانگاه، نافه، ونسار، وندسار
میان دایره، نقطۀ وسط دایره، محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه، محل، مکان، کنایه از دنیا، جهان
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
علامت راه، راهبر راهنما دلیل بلد: (ور (گر) ز حیوان به پیشت آید بز هست آن هم بتفرقه کرکز) (آذری طوسی)
نقطه پرگار، میانه دائره
((مَ کَ))
فرهنگ فارسی معین
میان، وسط، میان دایره، نقطه وسط دایره، جمع مراکز، محل اصلی و فراوانی چیزی، محل، مقام، پایتخت
سر، کد
پایه، ستون
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند
زیرکیدن، فربهیدن
شعری که هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خود ستائی بخوانند پلیدی و بت پرستی
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
ابر انبوه
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
بینی کوه، کرانه، میانسرا، پسسرا، بنیاد پشت دادن، استوانیدن، گراییدن
ضعیف شدن، سست شدن
جمع رکاب، شتران سواری، وهنگها موش، ده شتر سوار، نام شاخه شانزدهم از بیست و چهار شاخه خنیا، جمع رکبه، زانوان سواران (شتر اسب)، توضیح: بعضی آن را اسم جمع و بعضی جمع راکب دانسته اند و جمع رکب) ارکب (و رکوب است، شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی و آن سه نغمه است بترتیبی معین و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بردوگاه که از طرفین به چند نوع اضافات کنند این شعبه با) راهوی) (اصفهان حسینی (و) زیرافکند (مناسب است، جمع رکبه زانوان زانوها
از طلوع آفتاب تا غروب که هوا روشن است روز گویند
ضعیف و سست
پاکوفتن، برجهیدن برجستن
زدن
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
هر چیز خرد و بسیار کوچک
پلید تر
صمغ درخت سقز
نیش زبان، نیش زدن، نیزه زدن، درخستن با انگشت بد خوی
پلیدی، بت پرستی، عذاب، ذنب، گناه