جدول جو
جدول جو

معنی رکح - جستجوی لغت در جدول جو

رکح(تَ لَجْ جُ)
اعتماد نمودن و تکیه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رکح(رُ)
بینی کوه. ج، رکوح و ارکاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رکن کوه. (از اقرب الموارد) ، ناحیۀ کوه. (از اقرب الموارد). کرانه و ناحیۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنیاد. ج، ارکاح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اساس. ج، ارکاح. (اقرب الموارد) ، ساحت خانه و میان سرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساحت خانه. (از اقرب الموارد) ، ناحیۀ پس سرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابوعبیده گفته است: ناحیۀ خانه از پشت آن گوییا آن فضای بدون بناست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رکح
بینی کوه، کرانه، میانسرا، پسسرا، بنیاد پشت دادن، استوانیدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راح
تصویر راح
شادمانی، نشاط، خمر، شراب، باده
راح روح: راه روح، در موسیقی، گوشه ای در دستگاه شور، لحنی از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح
تصویر روح
آسایش، نشاط و سرزندگی، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربح
تصویر ربح
نزول، بهره، نفع، سود
ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند
ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(رُ حَ)
ساحت و گشادگی سرای و میان آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ساحت خانه. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ثرید که در بن کاسه مانده باشد. جمع واژۀ رکح. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراخ شدن و فراخ نشستن در مجلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دست در کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تصرف کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اخطار خطیرو اغنام کثیر... بحیطۀ ترکح درآمده اکراد... مطیع امر گردون مطاع گشتند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 334)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمین درشت بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمح
تصویر رمح
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکت
تصویر رکت
ضعیف شدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکاب، شتران سواری، وهنگها موش، ده شتر سوار، نام شاخه شانزدهم از بیست و چهار شاخه خنیا، جمع رکبه، زانوان سواران (شتر اسب)، توضیح: بعضی آن را اسم جمع و بعضی جمع راکب دانسته اند و جمع رکب) ارکب (و رکوب است، شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی و آن سه نغمه است بترتیبی معین و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بردوگاه که از طرفین به چند نوع اضافات کنند این شعبه با) راهوی) (اصفهان حسینی (و) زیرافکند (مناسب است، جمع رکبه زانوان زانوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزح
تصویر رزح
خستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکی
تصویر رکی
ضعیف و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقح
تصویر رقح
بازرگانی سوداگری، پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
سرگیجه، دماغک دماغ کوچک بر سر برخی پرندگان جدا از بینی آنان، مغزچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکس
تصویر رکس
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریح
تصویر ریح
باد، نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکز
تصویر رکز
حس، آواز نرم، صوت خفی
فرهنگ لغت هوشیار
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکع
تصویر رکع
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
جز اعظم هر شیی، کرانه هر چیزی، امر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکو
تصویر رکو
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوح
تصویر رکوح
میل کردی بسوی کسی و یار گردیدن و آرام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشح
تصویر رشح
عرق کردن، خوی کردن، تراویدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردح
تصویر ردح
درد کم زمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضح
تصویر رضح
بخشش اندک، عطیه کم
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راح
تصویر راح
شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکحه
تصویر رکحه
گشادگی سرای، مانده ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکن
تصویر رکن
پایه، ستون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره