جدول جو
جدول جو

معنی رکانت - جستجوی لغت در جدول جو

رکانت
(رَ نَ)
رکانه. سکونت به. اطمینان به. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رکانت
استوار شدن، با وقار بودن
تصویری از رکانت
تصویر رکانت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزانت
تصویر رزانت
باوقار بودن، سنگین بودن، آهستگی و وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جا، جایگاه، پایگاه، منزلت، مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاکت
تصویر رکاکت
رکیک بودن، زشتی، سست رای شدن، کم عقل شدن، سست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
محکم شدن، استوار شدن، استواری عقل،
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان، پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 290 تن است. آب آن از شهرچای و چشمه است. محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و چغندر و انگوراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، دهی به شش فرسنگی قزوین کنار شوسۀ قزوین به همدان
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رصانه. قوت و محکمی و استواری. (یادداشت مؤلف) : از نواحی و اقطار و هند درختی چند بیاورند در رزانت و رصانت متقارب و در سخاوت و متانت متناسب. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 421). و رجوع به رصانه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن گویان با خود آهسته آهسته از روی قهر و خشم و بر این معنی با ’زای’ نقطه دار هم آمده. (آنندراج) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 12). کسی که از روی خشم و قهر با خود آهسته آهسته سخن گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به زکان و ژکان شود
لغت نامه دهخدا
امانوئل (ایمانوئل)، کانت در سال 1724 میلادی در کنیگسبرگ از شهرهای آلمان متولد شده است، پدرش شغل سراجی داشت و پدر و مادرش هر دو مردمانی مقدس و مهذب بودند، تمام مدت هشتاد سال زندگانی را به دانشجویی و دانش آموزی و تألیف و تصنیف گذرانید و هیچ کار دیگر حتی مسافرت هم نکرد، در آغاز در خانه های بزرگان برای تحصیل معاش به تدریس مشغول شد و در همنشینی باآن مردم از کار دنیا تجربه حاصل میکرد، بعدها در دانشگاه شهر خود به دانشیاری و پس از چند سال به استادی پذیرفته شد و رشته های مختلف از علوم می آموخت، اما ریاضیات و طبیعیات و هیأت و نجوم و فلسفه را رشتۀ اختصاصی خود ساخت و عمر خویش را وقف علم و حکمت کرد، متأهل نشد و زندگانی مرتب و منظمی برای خود ترتیب داد و پیروی کامل از اصول اخلاقی را واجب می پنداشت، نظر به این احوال و مقامات علمی و آثاری که از او ظاهر شد طرف مهر و احترام خاص و عام گردید، فقط هنگامی که رساله ای بنام ’دین در حدود عقل’ نوشته بود مورد سرزنش گردید و حتی از او التزام گرفتند که دیگر در امور دینی چیز ننویسد، اما کانت پس از روزگار فردریک گیلیوم خود را از این التزام آزاد دانست و موافق عقاید خویش سخن گفت و دیگر متعرض او نشدند، هشت سال پیش از مرگ، قوای دماغیش سست شد و از کار بازماند و در سال 1804 میلادی درگذشت، کانت از کسانی بوده است که از دانشجویی جز دریافت حقیقت منظوری نداشته و از خودنمائی و شهرت طلبی و کسب جاه و مال یکسره دور بوده است، نوشته هایش اغلب پیچیده و دشوار است، در مطالب غور بسیار میکرد اما نوشتن را به شتاب انجام میداد، فلسفه اش در روزگار خود او در سراسر خاک آلمان قبول عامه یافت و بزودی به کشورهای دیگر نیز تجاوز کرد، آثار قلمی کانت بسیار و هفتاد هشتاد رساله و کتاب بزرگ و کوچک است، در اکثر مسائل علمی و ریاضی و طبیعی و جغرافیای طبیعی و زمین شناسی و هیأت و آثار جو و منطق و دیانت و سیاست چیز نوشته است، (از سیر حکمت در اروپا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مکانه. جایگاه. جای. مکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پایگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت. (ناظم الاطباء). پایگاه و مرتبه و عزت. (غیاث). رتبه. مقام. قدر. مقدار. مرتبت. درجه. پایه. جاه. خطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نزدیک شه مکانت خود بین وظن مبر
در کس، که کس بدین شرف و این مکان رسید.
سوزنی.
مجدالدوله موقعی تمام داشت و مکان و مکانت نصر پیش او معمور شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 269). چون موش با همه صغارو مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم بدر می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208).
- مکانت جستن، مقام و منزلت طلب کردن. رتبه و پایگاه طلبیدن: کلیله گفت چگونه قربت و مکانت جویی به نزدیک شیر. (کلیله و دمنه).
- مکانت یافتن، منزلت پیدا کردن. به مقام و مرتبت نایل شدن: این گاو را به خدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 74)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رزانه. آهستگی و گرانباری و سنگینی. (ناظم الاطباء). آهستگی و گرانباری. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر). آهستگی. (از کشاف زمخشری). سنگینی. آهستگی. (فرهنگ فارسی معین)، آرمیدگی و استواری و وقار. (ناظم الاطباء). سنجیدگی و ثابت قدمی. آرمیدگی و استواری. (غیاث اللغات). استحکام. وقار. متانت. (یادداشت مؤلف). بردبار و صاحب وقار شدن. (فرهنگ نظام). باوقار بودن.سنگین بودن. وقار. (فرهنگ فارسی معین) :
کوه است بارزانت و نار است باعلو
باد است باسیاست و آب است باصفا.
مسعودسعد.
چون کاری آغاز کند (شیر) ... در تقریر فواید و منافع آن مبالغت کنم تا شادی او به متانت رأی و رزانت عقل خویش بیفزاید. (کلیله و دمنه). از حصافت عقل و رزانت رأی و نیت صافی و مکرمت وافی ناصرالدین همین توقع داریم که خانه یکی داند و طریق مجانبت یکسو نهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 242)، خردمندی. (از کشاف زمخشری) :
قابل و لاحق رزانت او
مهبط وحی حق امانت او.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
یا رکاکه. سستی و ضعیفی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سستی. (ناظم الاطباء). سستی: رکاکت لفظ. (فرهنگ فارسی معین). ضد جزالت. (یادداشت مؤلف) : اگر آن را خلافی دارم... به رکاکت رای منسوب گردم. (کلیله و دمنه). ما به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم. (سندبادنامه ص 79). سزد که بر رکاکت و قصور الفاظ وعبارت از راه کرم ذیل عفو و اقالت پوشانند. (تاریخ جهانگشای جوینی). بدین وجه که بیان کرده است هر عاقل عالم داند که نه برنظم و اسلوب قرآن است و رکاکت در کلمه ظاهر است. (نقض الفضائح ص 291) ، زشتی. قباحت. (ناظم الاطباء).
- رکاکت داشتن، زشتی وقباحت داشتن و زشت بودن. (ناظم الاطباء).
، بی غیرتی، باریکی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، عمل قبیح و کار زشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رکانت. استواررأی و آهسته و آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. رکونه. (منتهی الارب). استواررای و آهسته و آرمیده و صاحب وقار. (آنندراج) با آرام شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). استواررأی گشتن. استوارو آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. (ناظم الاطباء). استوار و صاحب وقار شدن. (از اقرب الموارد). رکونه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رکونه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
شهری از عمل بلنسیۀ اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
استواری و محکمی. (غیاث اللغات از صراح اللغه و منتخب اللغه). رجوع به رزانت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جایگاه، پایگاه و مرتبه، عزت و جاه و درجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکانت
تصویر سکانت
برنده، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاکت
تصویر رکاکت
سست شدن، کم عقل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزانت
تصویر رزانت
آهستگی و گرانباری و سنگینی، با وقار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
قوت و محکمی و استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضانت
تصویر رضانت
استواری و محکمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
((مَ نَ))
پایگاه، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
((رَ نَ))
محکم بودن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکاکت
تصویر رکاکت
((رَ کَ))
سستی، سست رأیی، کم خردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانت
تصویر رانت
درآمدی که از فرصت ها و موقعیت های برتر به دست آمده باشد، ثروت حاصل از کار غیرتولیدی و بادآورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزانت
تصویر رزانت
((رَ نَ))
باوقار بودن، سنگین بودن
فرهنگ فارسی معین
استواری، سنگینی، معقولی، وقار، وقر
متضاد: سبکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جا، جایگاه، درجه، رتبه، مقام، منزلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد