جدول جو
جدول جو

معنی رکاز - جستجوی لغت در جدول جو

رکاز
آنچه در معدن نهفته است از طلا، نقره و مانند آن، دفینه و گنج در زیرزمین
تصویری از رکاز
تصویر رکاز
فرهنگ فارسی عمید
رکاز
(رِ)
مالی که حق سبحانه در کانها پیدا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه خدای تعالی در کانها احداث و پایدار کرده. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد). ج، رکائز. (منتهی الارب) ، مال پنهان کردۀ اهل جاهلیت در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رکائز. (منتهی الارب). دفین جاهلیت. (مفاتیح العلوم). دفین اهل جاهلیت. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد) ، پاره های سیم و زردر کان. ج، رکائز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). پاره های سیم و زر در معدن واحد آن رکزهاست و در حدیث است: ’و فی الرکاز الخمس’. (از اقرب الموارد). گنج و خزانه که در زمین باشد. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). گنج. مالی که از زیر زمین یابند. (دهار) (از تعریفات جرجانی). در لغت این کلمه از رکز است و اینکه در شرع گویند: مال مرکوز تحت ارض، اعم از آن است که آن مال بر حسب مشیت الهی در زیر زمین مدفون شده باشد یا با دست بشر دفینۀ تحت الارض باشد،یعنی معدن طبیعی یا گنجینۀ مدفون، چنانکه در درّالمختار ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گنج. کنز. خزانه. دفینه. (یادداشت مؤلف). شرعاً مال مدفون در زیر زمین اعم از اینکه خالق یا مخلوق آن را نهاده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزاز
تصویر رزاز
برنج فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
حلقۀ فلزی که به زین اسب آویزان می کنند و هنگام سوار شدن پا در آن می گذارند، مفرد واژۀ رکب
پله مانندی در کنار درشکه، اتومبیل یا اتوبوس که مسافران هنگام سوار شدن و پیاده شدن پا بر آن می گذارند، مفرد واژۀ رکائب
کنایه از اسب سواری، مرکب
نوعی پیالۀ هشت پهلوی بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
راکب ها، سواران، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
نوعی عصا با سر آهنی نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراز
تصویر کراز
تنگ، کوزۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
(رَفْ فا)
نباض. زننده (رگ). (یادداشت مؤلف). رجوع به رفز شود
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنچه در معادن آفریده شده از زر و سیم. مالی که از زیر زمین یابند. ج، رکاز. (یادداشت مؤلف). رجوع به رکیزه و رکاز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوزۀ آب سرتنگ باشد که مسافران با خود دارند و آن را تنگ نیز می گویند. (برهان) (آنندراج). تنگ و کوزۀ آب سرتنگ. (ناظم الاطباء) :
با نعمتی تمام به درگاهت آمدم
امروز با کرازی و چوبی همی روم.
فاخری (از فرهنگ نظام).
رجوع به کراز معمول در تداول تازی شود.
، حوصله که چینه دان مرغ باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء). ژاغر
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شیشه و کوزۀ سرتنگ. ج، کرزان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیشه و گفته اند کوزۀ سرتنگ. ابن درید گوید آن را به کار برند ونمی دانم عربی است یا عجمی. ج، کرزان. (از اقرب الموارد) ، ظرف سفالین بی دسته. ج، کرزان. (ناظم الاطباء). رجوع به کراز متداول در فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
کوزۀ سرتنگ. (ناظم الاطباء). کراز. (از اقرب الموارد) ، ظرف سفالین بی دسته. (ناظم الاطباء). رجوع به کراز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رکاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رکاز شود، جمع واژۀ رکیزه. (منتهی الارب). رجوع به رکیزه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخن گویان با خود آهسته آهسته از روی قهر و خشم و بر این معنی با ’زای’ نقطه دار هم آمده. (آنندراج) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 12). کسی که از روی خشم و قهر با خود آهسته آهسته سخن گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به زکان و ژکان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 290 تن است. آب آن از شهرچای و چشمه است. محصول عمده آنجا غلات و توتون و حبوب و چغندر و انگوراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، دهی به شش فرسنگی قزوین کنار شوسۀ قزوین به همدان
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خرام و راه رفتن از روی ناز و غمزه باشد. (برهان). خرام و رفتار از روی ناز و غمزه. (ناظم الاطباء). در برهان به کاف بمعنی خرام که راه رفتن از روی ناز باشد آورده و سهو کرده و آن به کاف فارسی (گ) باشد. (آنندراج). رجوع به گراز شود، بیلی را گویند دسته دار که بر دو طرف آن دو حلقه باشد و ریسمانی بر حلقه های آن می بندند و می کشندو زمین را بدان هموار می کنند. (از برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به گراز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تب و حرارتی را گویند که زنان را در وقت زاییدن از شدت درد بهم می رسد. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریگ بر یکدیگر. (دهار). ریگ برهم نشسته. (از اقرب الموارد) ، ابر برهم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابرزبر یکدیگر. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). ابر. (دهار). ابر برهم نشسته و در قرآن است ’:الم تر ان اﷲ یزجی سحاباً ثم یؤلف بینه ثم یجعله رکاماً فتری الودق یخرج من خلاله’ (قرآن 43/24) ، ای یخرج من منافذه. (از اقرب الموارد) ، قطیعرکام، گلۀ بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قطیع رکام، ای ضخم. (اقرب الموارد) ، چیز انباشته شده در روی هم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکز
لغت نامه دهخدا
(کِ)
یافتن رکاز در زمین. (منتهی الأرب). یعنی بگنج و بکان رسیدن. (آنندراج). یافتن گنج نهاده را. یافتن کان را. یافتن مال پنهان. گنج و کان یافتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ((خوار)) بقسمی گیاه که برگهای پرآب و ساقهای خشک دارد گویندو نام دیگر آن شور کوهی است. رجوع بشور کوهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاز
تصویر ارکاز
گنج یافتن، به کان رسیدن توپال ناب یافتن، آوای آهسته داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدست شبان، تخله کشیش، چوبدستی، چوب زیر بغل عصای چوپان عصای اسقف عصایی که در تفرج به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاء
تصویر رکاء
آوای بوف آوای کوچ (بوم)
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بسیار سواری کننده حلقه فلزی که به زین اسب آویزان می کنند که پا در آن بگذارند و سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکال
تصویر رکال
سبزی فروش گندنا فروش تره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاز
تصویر رزاز
برنجکوب، برنجفروش سرب برنج کوب، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاز
تصویر رزاز
((رَ زّ))
برنج کوب، برنج فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکاز
تصویر عکاز
((عُ کّ))
عصا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراز
تصویر کراز
((کُ))
تنگ، کوزه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکاب
تصویر رکاب
((رِ))
حلقه ای فلزی در دو طرف زین که سوار هنگام سوار شدن پا را در آن قرار می دهد، جمع رکب، پله مانندی از فلز در بخش ورودی و خروجی اتوبوس، پا در، بودن حاضر بودن، آماده بودن، گران کردن تند راندن
فرهنگ فارسی معین