جدول جو
جدول جو

معنی رکابخانه - جستجوی لغت در جدول جو

رکابخانه(رِ نَ /نِ)
شربتخانه، دولابچه. گنجه. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، جای پرورش و نگهداری اسبان و ستور: خدمت نزدیک نگاه داشتن قابلق دستمال مختصر رکابخانه است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 19) ، جامه خانه شاه. (از سازمان اداری حکومت صفویه ص 131).
- تحویلدار رکابخانه، صاحب جمع رکابخانه. (فهرست اعضای رکابخانه ص عکسی 101 ب ص 65 چ تهران). اصطلاح تحویلدار در صدر آن آمده است در صورتی که قاعدتاً بایستی صاحب جمع ذکر می شد... احسن التواریخ در ص 178 مخصوصاً به مهتر شاهقلی رکابدار یعنی شغلی که در فصل 43 و تحت عنوان تحویلدار رکابخانه مورد بحث قرار گرفته است اشاره می کند. تحویلدار عمارت مبارکات (فصل 42) در عداد صاحب جمعان منسوب گشته در نتیجه در اصطلاحات، صاحب جمع و تحویلدار مترادف و یکسان گردیده است. (سازمان اداری حکومت صفوی ص 122). رجوع به ترکیب صاحب جمع رکابخانه در ذیل همین ماده ومعنی شود.
- صاحب جمع رکابخانه (یا رکاب) ، رکاب در اینجا به معنی رخت و البسه و پوشیدنیهای شاه است یا جامۀ شاه (شاید از لحاظ اینکه در مسافرت این وسایل در جامه دانها و در رکاب شاه برده می شد به این نام مشهور شده باشد) اهمیت مواجب صاحب جمع آن (فصل 140) نشان می دهد که این همان مهتر رکابخانه است... و سیاحان اروپایی به اختصار مهتر می خوانند. (سازمان ادرای حکومت صفوی ص 131) : صاحب جمع رکابخانه مبلغ چهارصد و هشتاد و نه تومان و یکهزار و کسری مواجب و پنجاه تومان انعام همه ساله و بر این موجب داشته.... (تذکره الملوک ص 65). فصل دوازدهم - در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه: رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است... (تذکرهالملوک ص 32). رجوع به ترکیب ’تحویلدار رکابخانه’ درذیل همین ماده و معنی شود.
- مهتر رکابخانه، صاحب جمع رکابخانه. رجوع به ترکیب صاحب جمع رکابخانه در ذیل همین ماده و معنی و سازمان اداری حکومت صفوی ص 131 شود
لغت نامه دهخدا
رکابخانه
نوشاکخانه، گنجه شربتخانه، دولابچه گنجینه
تصویری از رکابخانه
تصویر رکابخانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتابخانه
تصویر کتابخانه
محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی
کتابخانۀ شخصی: کتابخانه ای که کسی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد
کتابخانۀ عمومی: کتابخانه ای که برای استفادۀ همۀ مردم فراهم شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
ساختمانی که در آن به وسیلۀ ماشین آلات به تولید کالا می پردازند، آشپزخانه، موتور مثلاً کارخانۀ ساعت، کنایه از کارگاه نقاشی یا جای پرنقش، برای مثال آن پری پیکر حصارنشین / بود نقاش کارخانۀ چین (نظامی۴ - ۶۵۹)،
کنایه از دنیا، جهان، گیتی، مجموعۀ آلات و ادوات جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
قبیله ای از ’قینیان’ یا ’مدینیان’ بودند که نسب به ’یهوناداب بن رکاب’ می رسانیدند و به مدینیان شهرت یافتند. طبق روایت تورات یهوناداب شخص غیوری بود و در عبادت خدا می کوشید. وی با ’یاهو’ برای معدوم کردن خاندان آحاب - که پرستندۀ بعل بودند - همداستان گردید. قوم او به دستور وی قومی مستقل و صلحدوست و چادرنشین گردیدند و از جایی به جایی نقل مکان می کردند. چون بخت نصر یهودیه را فتح کردرکابیان به اورشلیم گریختند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا نَ / نِ)
محلی که در آنجا عکاس عکس بردارد. مغازۀ عکاسی. (فرهنگ فارسی معین). عکاسی. و رجوع به عکاسی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ نَ / نِ)
کتابخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
کتب خانه پارسی هر چه بود
اشارت چنان شد که آرند زود.
نظامی.
از کتب خانه و علمنا
ذوق علمی چشیده ام که مپرس.
مولوی.
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کبت خانه هفت ملت بشست.
سعدی.
و رجوع به کتابخانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، واقع در 32هزارگزی جنوب باختری تویسرکان و 11هزارگزی کنار رود خانه تویسرکان، جنوب راه شوسۀ تویسرکان بکرمانشاه جلگۀسردسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 593 تن میباشد. آب از رود خانه قلقل رود است. محصول آنجا غلات، انگور، قلمستان، لبنیات، حبوبات و پنبه است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه آن مالرو است و از نهاوند و فرسفج اتومبیل میتوان برد. دبستان و مسجد دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام ایستگاه شمارۀ ده راه آهن شمال است که پیشتر ’کار خانه قند’ گفته میشد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قمارخانه. چه قاب در اصل به معنی استخوانی است که بدان قمار میبازند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانه ای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه ازبیرون باشد دیده میشود و روشنائی خورشید در آن افتد. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). بعضی خانه ای را گفته اند که دیوار آنرا از آئینه و در و پنجره آنرا از بلور کرده باشند که هر که در درون باشد بیرون را تواند دید. (برهان). خانه ای که در آن بندی بود که هر چه دربرون بود دیده شود و تاب در آن افتد. (فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف) ، خانه جالی دار مشبک. (غیاث اللغات) ، حمام و خانه ای که در آن تنور باشد یا بخاری. (غیاث اللغات). خانه زمستانی که در آن آتش و تنور و بخاری افروزند تا گرم شود. (انجمن آرا) خانه ای را گویند که در آن بخاری و تنور باشد. (برهان). خانه ای که تنور و بخاری دارد. (برهان جامع). خانه ای را نیز گفته اند که زمین آنرا مانند زمین حمام مجوف کرده باشند و آتش در آن افروزند تا گرم شود و ایام زمستان در آن جا بسر برند. (برهان). و بعضی گفته اند خانه ای باشد که زمین آن را مثل زمین حمام مجوف و جهنم ساخته اند، در زمستان آتش افروزندتا گرم شود:
بمهرماه ز بهر نشستن و خوردن
بتابخانه فرستند شهریاران گاه.
فرخی.
برفت زحمت گرما بتابخانه خرام
رسید لشکر سرما براو گمار آتش.
ادیب صابر.
هر دو در تابخانه ای رفتیم
که نبود آشنا هوای رواق.
انوری.
به زمستان چو تموز از تف آه
تابخانه جگری خواهم داشت.
خاقانی.
گریۀ عاشقان ببین ز برون
روز باران بتابخانه در آی.
کمال خجندی.
ای برق خانه سوزکه نعلت در آتش است
در تاب خانه جگر ما چگونه ای.
صائب.
، در بعضی جاها خانه های بزرگ تابستانی را گویند. (برهان قاطع) (برهان جامع). در نسخۀ میرزا آمده که آنرا جامخانه نیز گویند. (فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف) :
سردابۀ وحشت زمانه
از فر تو گشت تابخانه.
خاقانی.
دل تابخانه ایست که هر ساعتی در او
شمع خزاین ملکوت افکند ضیاء.
خاقانی.
دل در مغاک ظلمت خاکی فسرده ماند
رختش بتاب خانه بالا بر آورم.
خاقانی.
در چنین فصل تاب خانه شاه
داشته طبع چار فصل نگاه.
نظامی.
، شبستان. کاشانه:
کنون که آب بحوض اندر است همچو بلور
بتابخانه بجای بلور نه مرجان.
امیر معزی.
از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانۀ چرخ بینی منظرم
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ضَرْ را نَ / نِ)
درم سرا. سرای درم. دارالضرب. میخکده. دارالسکه. جائی که در آن زر و سیم سکه زنند
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آنجا که شراب نگه دارند. جای شراب فروشی. (فرهنگ نظام). میخانه. میکده. خم خانه. خم دان. خمکده. خمستان: فرمود هر شرابی که از شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). از شراب خانه احسان کأس فضل بر دست افاضل نهاد. (سندبادنامه ص 35).
شه را به شرابخانه بردند
سرمست به ساقیش سپردند.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
چه کمی درآید ای جان به شراب خانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم.
عطار.
گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه.
سعدی.
زاهد اگر به حور و قصورست امیدوار
ما را شرابخانه قصورست و یار حور.
حافظ.
نخفته ام به خیالی که می پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست ؟
حافظ.
شش قلاجوی شراب از شراب خانه خاص. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91) ، در اصطلاح صوفیان، عالم ملکوت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح صوفیان باطن عارف کامل که در آن باطن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
محل گردآوری رکابها. انبار رکاب. (فرهنگ فارسی معین) : خدمت مهتری رکیب خانه نیز با خواجه سرایان معتبر بوده و خدمت نزدیک و نگاه داشتن قابلق دستمال مختص مهتران رکاب خانه است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 19)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
نام رودی است از رودهای حوزۀ گیلان. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ قا نَ / نِ)
مجلس رقص. محفل دانس. دانسینگ. (یادداشت مؤلف). جایی که در آن رقص کنند. (فرهنگ فارسی معین) ، فحش گونه ای است که به بعضی امکنه دهند: مگر اینجا رقاصخانه است ؟، در اینجا حرکات ناشایست مجاز نیست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
خانه کتاب. جای نگهداری کتاب اعم از آنکه اطاق مانندو جای مسقفی باشد یا محلی که در آن کتابها را فراهم آورند و با نظم و ترتیب خاصی در قفسه ها بچینند. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن کتابهای خطی و یا چاپی را جمع آرند و با نظم و ترتیب معینی قرار دهند. (از ناظم الاطباء). دارالکتب. (یادداشت مؤلف) : از آن مجلدی چند در کتاب خانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتاب خانه مهد عراق. (تاریخ بیهقی ص 175).
بدیهه گفته ست اندر کتابخانه
بفر دولت شاهنشه مظفر.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 237).
، کتابفروشی. دکان کتاب فروشی. (ناظم الاطباء). سابقاً کتابخانه هم به مخزن کتاب و هم به کتاب فروشی اطلاق می شد ولی فرهنگستان برای امتیاز آن دو، کتابخانه را به مخزن کتاب و کتاب فروشی را به دکان و مغازۀ فروش کتاب اختصاص داد (چنانکه در زبانهای اروپایی معمول است). (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب خانه خصوصی، کتاب خانه شخصی. رجوع به کتاب خانه شخصی شود.
- کتاب خانه شخصی، کتابخانه ای که شخصی برای استفادۀ خود فراهم کرده باشد. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب خانه عمومی، کتابخانه ای که شخص یا مؤسسه یا دولتی برای استفادۀ عموم فراهم کرده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب خانه ملّی، کتابخانه ای که از طرف ملت یا دولت برای استفادۀ عموم ملت فراهم شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَ / نِ)
خانه خواب. اطاق خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکیب خانه
تصویر رکیب خانه
محل گرد آوری رکابها انبار رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
وشتخانه جایی که در آن رقص کنند، فحش گونه ایست که به بعضی امکنه دهند. یا مگر اینجا رقاصخانه است در اینجا حرکات ناشایست مجاز نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخانه
تصویر شرابخانه
میکده خمکده میخانه میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرابخانه
تصویر ضرابخانه
جائیکه در آن زر و سیم سکه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
آنجائی که عده بسیاری کارگر بیک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن
فرهنگ لغت هوشیار
بجولخانه، منگخانه (قمار خانه) جایی که در آن با قاب گوسفند بازی کنند، قمارخانه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که در آن شیشه بندی و آینه کاری بود تا هر چه از بیرون باشد دیده شود و روشنایی خورشید در آن افتد، آسمان پر ستاره، خانه ای که در آن تنور یا بخاری باشد خانه زمستانی که در آن آتش افروزند، حمام گرمابه، شبستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصابخانه
تصویر قصابخانه
کشتارگاه محلی که در آن گاو و گوسفند ذبح کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاسخانه
تصویر عکاسخانه
محلی که در آن جا عکاس عکس بردارد مغازه عکاسی
فرهنگ لغت هوشیار
جای نگهداری کتاب اعم از آنکه اطاق مانند و جای مسقفی باشد یا محلی که در آن کتابها را فراهم آورند و با نظم و ترتیب خاصی در قفسه ها بچینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابخانه
تصویر تابخانه
((نِ))
خانه ای که دیوارهای آن آینه کاری شده باشد، حمام، گرمابه، خانه زمستانی که با بخاری و یا تنور گرم شود، شبستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
((نِ))
جایی که عده بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرابخانه
تصویر ضرابخانه
((~. نَ یا نِ))
جایی که در آن سکه می زدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتابخانه
تصویر کتابخانه
((کِ. نِ))
محل نگهداری کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتابخانه
تصویر کتابخانه
نسکخانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بسملگاه، سلاخ خانه، سلاخی، قربانگاه، قصابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دارالضرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد