جدول جو
جدول جو

معنی روغندان - جستجوی لغت در جدول جو

روغندان
ظرف روغن، جای روغن
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
فرهنگ فارسی عمید
روغندان
ظرف روغن، حقه مرهم
تصویری از روغندان
تصویر روغندان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزندان
تصویر سوزندان
ظرف کوچک استوانه شکل که در آن سوزن بگذارند، جای سوزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روگردان
تصویر روگردان
آنکه از چیزی گریزان و نسبت به آن بی علاقه است، روگرداننده، اعراض کننده، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
جایی که در آن چراغ بگذارند، روشنی دان، چراغ دان، تاب دان، روزنی که نور از آن داخل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوچندان
تصویر دوچندان
دو برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برغندان
تصویر برغندان
جشن، مهمانی و عیش و عشرتی که در روزهای آخر ماه شعبان برگزار می شده است، برای مثال رمضان می رسد اینک دهم شعبان است / می بیارید و بنوشید که برغندان است (نزاری - لغت نامه - برغندان)، شرابی که در آخر ماه شعبان می خوردند که تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز کنند، کلوخ انداز، کلوخ اندازان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. جلگه و سردسیر است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد که در شهرستان قزوین واقع است و دارای 1034 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
سنگ انداز. (صحاح الفرس). کلوخ اندازان. (یادداشت مؤلف). جشن و نشاطی را گویند که درماه شعبان بسبب نزدیک شدن ماه رمضان کنند. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و بعضی گویند نام روز آخر ماه شعبان است، و باین معنی بجای حرف ثالث قاف هم آمده است. (برهان) (آنندراج) :
رمضان میرسد اینک دهم شعبان است
می بیارید و بنوشید که برغندان است.
نزاری قهستانی (انجمن آرا).
تو چه گویی در آخر شعبان
زده یک هفته طبل برغندان.
نزاری (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از ییلاقات اشکور گیلان. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز.
- امثال:
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز با 52 تن سکنه، آب آن از رود خانه سیوند، محصول آن غلات و چغندر، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ چَ)
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) :
به شبگیر چون ریسمان برشمرد
دوچندان که هر بار بردی ببرد.
فردوسی.
دوچندان که رشتی به روزی برشت
شمارش همی بر زمین برنوشت.
فردوسی.
- دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) :
گر بپسندیش دگرسان شود
چشمۀ آن آب دوچندان شود.
نظامی.
- دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن:
دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست
که اگر باز ستانند دوچندان گردد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ)
زشت و بدبوی. متعفن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملکۀ گرجستان که در بین سالهای 620 و 645 هجری قمری در گرجستان حکومت کرد قشون وی در محلی بنام گرنی با جلال الدین خوارزمشاه مقابله کرد و از وی شکست خورد و جلال الدین دو تن از سرداران روسودان را دستگیر کرد و تا حدود ابخاز تاخت بعد از جلال الدین قشون مغول گرجستان را زیر و رو کرد و ملکه روسودان گریخت، و رجوع بتاریخ مغول تألیف عباس اقبال چ 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
راوندیان. دراصل روندیان و معروف راوندیان است. (مجمل التواریخ و القصص ذیل 329) : به کوفه اندر جماعتی بودند که ایشان را روندیان خواندندی و به ربوبیت منصور همی گفتندو اصل ایشان از عبدالله رونده برخاست و تناسخ داشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به راوندیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 245 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ)
ظرف روغن و حقۀ روغن. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن روغن نگه دارند. (آنندراج). مدهن. قرز. (منتهی الارب). جای روغن. قرز، ظرفی خرد روغن دار و آن را لحاف دوزان و درودگران برای سوزن و اره و مانند آن دارند، تابه. (یادداشت مؤلف) ، حقۀ مرهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ)
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه:
طالع از طاقهای روشندانت
ماه و مریخ و زهره و کیوان.
مولانا مظهر (از آنندراج).
، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ دَ / دِ)
آنکه از چیزی برگردد و ترک آن را کند. (ناظم الاطباء). معرض. ترک کننده. (یادداشت مؤلف).
- روگردان شدن از کاری یا چیزی، منصرف شدن از آن. ترک گفتن آن را. (از یادداشت بخط مؤلف). روی برگرداندن: بضرورت روگردان شده میل سمرقند نمود. (تذکرۀ دولتشاه ص 364).
شوند لاله و گل چون چراغ روگردان
ز من به گلشن ایام اگر نسیم شوم.
سلیم (از آنندراج).
- روگردان نبودن از کاری، اعراض نکردن از آن. ترک نگفتن آن را. امتناع و اباء نداشتن از آن: از یک لنگری پلو، از یک قرابه شراب رو گردان نیست. (از یادداشت بخطمؤلف). روگرداننده. نافرمان و سرکش و مخالف و یاغی. (ناظم الاطباء). روی گردان. و رجوع به روی گردان شود.
، در هندوستان قماشی را گویند که پشت و روی کسان داشته باشد و چون از طرفی مستعمل شود آن را باژگونه کرده از طرف دیگر بدوزند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رُو غَ)
هر چیز چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء). هر چیز که به روغن آلوده باشد. (آنندراج).
- چراغ روغن دار، چراغی که با روغن روشن می شود. چراغی که روغن دارد:
کند خیال تو در چشم پرسرشک آرام
که شعله رام شود با چراغ روغن دار.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 4هزارگزی خاوری فیروزآباد در کنار راه عمومی فیروزآباد به قیر و کارزین و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) :
به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل
زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
جشن و نشاطی که در روزهای آخر ماه شعبان کنند بسبب نزدیک شدن ماه رمضان کلوخ اندازان، شرابی که در جشن مذکور خورند تا بتوانند در تمام ماه رمضان از نوشیدن آن پرهیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن چراغ بگذارند چراغدان روشنی دان، تابدان، روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغن دان
تصویر روغن دان
جای روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغندان
تصویر برغندان
((بَ غَ))
جشن و مهمانی که در روزهای آخر ماه شعبان برپا کنند، شرابی که در روزهای آخر ماه شعبان می خوردند و تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشندان
تصویر روشندان
چراغدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روگردان
تصویر روگردان
((گَ))
دوری کننده، سرکش، روی گردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره