جدول جو
جدول جو

معنی روضه - جستجوی لغت در جدول جو

روضه
مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند. ماخوذ از نام کتاب «روضهالشهدا» تالیف ملاحسین کاشفی، از علما و وعاظ دورۀ تیموریان که آن را در سال ۹۰۸ هجری قمری دربارۀ وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین تالیف کرده، جلسه ای که برای خواندن این سوگواری برگزار می شود مثلاً رفته بودم روضه، باغ، گلستان، گلزار، سبزه زار، مرغزار، کنایه از قبر بزرگان دینی، بهشت
روضۀ رضوان: باغ بهشت
تصویری از روضه
تصویر روضه
فرهنگ فارسی عمید
روضه
(رَ ضَ)
نام رودخانه ای که در دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه جاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به روضه چای شود
لغت نامه دهخدا
روضه
(رَ ضَ)
روضه. مرغزار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (دهار) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (ناظم الاطباء) :
روضه ماء نهرها سلسال
دوحه سجع طیرها موزون.
سعدی (گلستان).
در بلاد عرب روضه های فراوان یافت شود. معروف شان آنها هستند که مضاف واقع شده اند که قریب صدوسی وشش کلمه است و روضه عبارتست از زمینهایی است که بواسطۀ سیراب شدن، گیاه و سبزه می رویاند و وقتی که پرگیاه شد حدیقه اش نامند. (از معجم البلدان) ، گلخانه و گلستان. (ناظم الاطباء) ، فراهم آمدنگاه آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیم مشک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آب اندک. (دهار). آن قدر آب که تک حوض را فراز گیرد. ج، روض. ریاض. ریضان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روضات. (المنجد). باقی آب که در حوض بماند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
روضه
(رَ ضَ / ضِ)
نوحه سرایی بر مصائب اهل بیت رسول (ص) به نثر. مأخوذ از روضهالشهداء تألیف ملاحسین واعظ کاشفی، مقابل تعزیه که نوحه سرایی به نظم است. (از یادداشت مؤلف). ذکر مصیبت حضرت حسین. ملاحسین کاشفی معاصر سلطان حسین بایقرا و امیر علیشیر نوایی در قرن دهم هجری قمری کتابی در این مورد به نام روضهالشهدا نوشت که در مجالس سوگواری آن حضرت عیناً آن کتاب را برای مردم می خواندند و خوانندگان را روضهالشهدا خوان می گفتند و کم کم روضهالشهداخوان را روضه خوان گفتندی و کلمه روضه را بر ذکر مصیبت اطلاق نمودندی. (ناظم الاطباء).
- روضۀ ماه محرم، مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گرد آمده روضهالشهدا می خوانند و گریه می کنند و ماتم می گیرند. (آنندراج) :
ما را که ا ز فراق بتان دیده پرنم است
گلگشت باغ روضۀ ماه محرم است.
اشرف (از آنندراج).
، باغ و مرغزار یعنی سبزه زار. (غیاث اللغات). مرغزار. (صراح اللغه). باغچه. (التفهیم). چمن. چمنزار:
گر فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند
تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن.
منوچهری.
رفت سرما و بهار آمد چون طاووس
بسوی روضه برون آمد هر محبوس.
منوچهری.
گروهی گفته اند که وی (روی نیکو) ... باران رحمت است که روضۀ معرفت را تازه گرداند. (نوروزنامه).
انسیان را هم از مصحف انس
روضۀ انس و جان کنید امروز.
خاقانی.
بیضۀمهر احمدی جبهتش از گشادگی
روضۀ قدس عیسوی نکهتش از معنبری.
خاقانی.
بی نسیم رضات روضۀ عمر
سر نشوونمو نمی دارد.
خاقانی.
وی روضۀ بوستان دولت
در دخمۀ پادشات جویم.
خاقانی.
من به چنین شب که چراغی نداشت
بلبل آن روضه که باغی نداشت.
نظامی.
پیر چو زان روضۀ مینو گذشت
بعد مهی چند بدان سو گذشت.
نظامی.
شدند آن روضۀ حوران دلکش
به صحرایی چو مینو خرم و خوش.
نظامی.
من الیف مرغزاری بوده ام
در ظلال روضه ها آسوده ام.
مولوی.
چون روضۀ ربیع پر نقش بدیع کردند. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 421). تا مر این روضۀ رضا و حدیقۀ علیا چون بهشت به هشت باب اتفاق افتاد. (گلستان).
گلشن و گل روضه و بستان بهم
سرو و چمن رستم و دستان بهم.
خواجو.
- روضه رنگ، سبزرنگ. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). زنگاری:
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ
روضۀ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
- روضه روضه، باغ باغ. باغ در کنار باغ. کنایه از باغها و روضه های بسیار:
روضه روضه همه ره باغ منور بینند
برکه برکه همه جو آب مصفا شنوند.
خاقانی.
- روضۀ فیروزه رنگ، کنایه از آسمان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان).
- روضۀ کرم، به احتمالی ضعیف نام باغی از آن شیخ ابواسحاق بوده و به احتمالی بسیار قوی ’کرم’ تصحیف ’ارم’ است زیرا تشبیه جوانمردی به باغ معقول نیست و تعبیر در روضۀ جوانمردی (باغ جوانمردی) اصلا شنیده نشده است و معنی ندارد وبه معنی اخیر نیز مراد معنی معروف نیست بلکه باید باز مراد باغی از شیخ ابواسحاق باشد و شاید همان ’گلستان ارم’ باشد که خواجه در بیت زیر بدان اشاره می کند:
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت.
و هیچ بعید نیست که باغ ارم امروزی در شیراز با روضۀ ارم قدیم یکی باشد یعنی این باغ ارم یا در محل روضۀ ارم قدیمی واقعاست یا این تسمیه حاکی و یادگار از تسمیۀ قدیمی می باشد. (از حواشی دیوان حافظ بقلم علامه قزوینی) :
فرشته ای بحقیقت سروش عالم غیب
که روضۀ کرمش نکته بر جنان گیرد.
حافظ.
، کنایه از بهشت است:
تنت گورست و پا الحد دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضۀ خرم مشقت دوزخ نیران.
ناصرخسرو.
همی گفت و در روضه ها می چمید
کزآن خاربرمن چه گلها دمید.
سعدی (بوستان).
- روضۀ آتشین، کنایه از دوزخ:
روضۀ آتشین بلارک تست
باد جودی شکاف ناوک تست.
خاقانی.
- روضۀ باغ رفیع، باغ بهشت. (از ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) :
از گل آن روضۀ باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی.
- روضۀ ترکیب، جسد آدمی و قالب مردم. (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
روضۀ ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست.
نظامی.
- روضۀ جاوید، کنایه از بهشت. (از آنندراج).
- ، کنایه از ذات حق. (آنندراج).
- روضۀ خلد، روضۀ رضوان. باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
یکی را سد مأجوج است دیوار
یکی را روضۀ خلد است بالان.
عنصری.
- روضۀ خلد برین، کنایه از بهشت است:
روضۀ خلد برین خلعت درویشان است
مایۀ محتشمی خدمت درویشان است.
حافظ.
- روضۀ خوب، بهشت. (ناظم الاطباء).
- روضۀ دارالسلام، کنایه از بهشت است:
آخور خر کس نکرد روضۀ دارالسلام
کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرام.
خاقانی.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسلام را.
حافظ.
بر نگاری دلنشین چون قصر فردوس برین
گلشنی پیراهنش چون روضۀ دارالسلام.
حافظ.
- روضۀ دوزخ اثر، کنایه از شمشیر است:
صبح ظفر تیغ اوست حوروش و روضه رنگ
روضۀ دوزخ اثر حور زبانی عقاب.
خاقانی.
- روضۀ دوزخ بار، کنایه از شمشیر آبدار است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (برهان) (از مجموعۀ مترادفات).
- روضۀ رضوان، بهشت. باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) :
رضای او به چه ماند به سایۀ طوبی
خصال او به چه ماند به روضۀ رضوان.
فرخی.
ولایت تو ز امن ای امیر چون حرم است
ز خرمی و خوشی همچو روضۀ رضوان.
فرخی.
من ز دیدار شه جداماندم
آدم از خلد و روضۀ رضوان.
فرخی.
گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد
هاویه خوبتر از روضۀ رضوان گردد.
منوچهری.
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم.
حافظ.
- روضۀ رضوانی، کنایه از نوشته هایی که چون بهشت آراسته و زیباست: همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار دریغا که آن روضه های رضوانی بجای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
- روضۀ رفیع، کنایه از بهشت است. (ازانجمن آرا). و رجوع به ترکیب روضۀ باغ رفیع در ذیل همین ماده شود.
- روضه وار، مانند روضه. مانند باغ بهشت. باصفا و خرم همچون باغ و گلستان. در صفا و نزهت چون باغ بهشت:
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
برخاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
، گور. قبر. تربت. مزار. (از یادداشت مؤلف). مقبره. مرقد: روضۀ مقدس پیغمبر (ص) با بسیار صحابه آنجا [در مدینه] است. (حدود العالم). و همانجا [در مدینه] منبر ومسجد و روضۀ پیغامبر (ص) است. (مجمل التواریخ و القصص). روضۀ او [حضرت محمد ص] به مدینهالرسول اندرحجرۀ عایشه هم پهلوی مسجد. (مجمل التواریخ و القصص).
وقت قدوم روضه ترا مرحبا زده
صدق دلت به حضرت او نورهان شده.
خاقانی.
روضۀ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند.
خاقانی.
تو شب به روضه ای نبوی زنده داشته
عین اللهت به لطف نظر پاسبان شده.
خاقانی.
بر سر روضۀ معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شاء اﷲ
گرد آن روضه چو پروانۀ شمع
مست جولان شوم ان شاء اﷲ.
خاقانی.
کنم درخواستی زآن روضۀ پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک.
نظامی.
- روضۀ غرا، کنایه از بارگاه و مسجد حضرت رسول (ص) :
البنی النبی آرند خلایق به زبان
امتی امتی از روضۀ غرا شنوند.
خاقانی.
، (اصطلاح فقه) مقدار فاصله ای که بین قبر پیغمبر (ص) و منبر در مسجدالنبی (در مدینه) موجود است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
روضه
(رَ ض / ضِ)
میان منبر و مقبرۀ حضرت رسول (ص) مکانی است که نام آنرا روضه گویند به استناد روایتی که از حضرت است. ناصرخسرو گوید: میان مقبره (مقبرۀ حضرت رسول ص) و منبر هم حظیره ای است از سنگهای رخام کرده چون پیشگاهی و آنرا روضه گویند و گویند آن بستانی است از بستانهای بهشت چه رسول اﷲ فرموده است: ’بین قبری و منبری روضه من ریاض الجنه’. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 74)
لغت نامه دهخدا
روضه
(رَضَ / ضِ)
میان نسق شامی و نسق یمانی از کواکب ثابته را روضه خوانند یعنی باغچه. (از التفهیم)
لغت نامه دهخدا
روضه
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
تصویری از روضه
تصویر روضه
فرهنگ لغت هوشیار
روضه
((رَ ض))
باغ، گلزار، جمع ریاض، روضات، مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند
تصویری از روضه
تصویر روضه
فرهنگ فارسی معین
روضه
باغ، بوستان، گلزار، روضه خوانی، عزاداری، قبر، گور، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزه
تصویر روزه
مربوط به روز در ترکیب با عدد مثلاً دو روزه، یک روزه،
در فقه از اعمال مذهبی، به صورت خودداری از خوردن، آشامیدن و سایر اعمالی که برای روزه دار منع شده از طلوع صبح تا غروب آفتاب، صوم، روزه دار مثلاً امروز روزه بودم
روزه گشودن: روزه گشادن، کنایه از باز کردن روزه با خوردن غذا، افطار کردن
روزۀ مریم: روزۀ سکوت که حضرت مریم به آن مامور شد، خاموشی و سکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواه
تصویر رواه
طعام زندانیان، غذای زندانیان و اسیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روچه
تصویر روچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومه
تصویر رومه
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ضَ)
مؤنث مروض، نعت مفعولی از روض و ریاضه. رجوع به مروض و روض و ریاضه شود. ناقه مروضه، شتر مادۀ رام کرده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حروض. حراضه. نزدیک شدن به مرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
خودداری از خوردن و آشامیدن که مدت شرعی آن از طلوع صبح تا غروب آفتاب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوضه
تصویر خوضه
دانه مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویه
تصویر رویه
اندیشه، فکر، صلاح، تفکر، نگرش، امر، دیدن دیدار دید، نما، ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روقه
تصویر روقه
خوبروی، اندک، برگزیده خوبرویی زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکه
تصویر روکه
آوای بوف آوای جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روله
تصویر روله
فرانسوی غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومه
تصویر رومه
سریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روعه
تصویر روعه
ترس، بهره از زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواه
تصویر رواه
جمع راوی، باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روجه
تصویر روجه
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوه
تصویر رضوه
خرسندی خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروضه
تصویر حروضه
بمرگ نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روثه
تصویر روثه
سرگین، کاه ریزه که پس از بیختن گندم در پرویزن بماند، نونک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویه
تصویر رویه
ظاهر، سطح
فرهنگ واژه فارسی سره