جدول جو
جدول جو

معنی روشنکوه - جستجوی لغت در جدول جو

روشنکوه
(رَ شَ)
دهی از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنه آن 260 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و ارزن و لبنیات. صنایع دستی زنان آن شال و کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشنک
تصویر روشنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر داراب و همسر اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشنک
تصویر روشنک
شاتل، دانه ای به اندازۀ باقلا به رنگ سرخ یا سیاه که مصرف دارویی داشته و در هند می روید، ساتل
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ گُ کَ دَ / دِ)
آنکه عیب خود بیند. آنکه خود متوجه عیب خود باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ تَ / تِ)
کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا:
وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره
و آن زهر روانکاه شود نوش گواره.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ کَ دَ / دِ)
عصارخانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روغن خانه:
گردن من به طناب است که چون گاو خراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسلۀ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است، از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است)، بنابراین این منطقۀ رانکوه همان بخش های رودسر و لنگرود است که قسمت جنوبی جنگلی و کوهستانی و خوش آب و هوا و سردسیر و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و در جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوبست ومحصول عمده آن چای، ابریشم، کنف، غلات و فندق است، آب قراء جلگه از رودخانه های پلرود، شلمان رود، خشک رود، سیاهکل رود، سامان رود و لنگرود، و آب قراء کوهستانی از چشمه سار و رودخانه های محلی و استخر تأمین میشود، بخش رودسر خود از یازده دهستان بشرح زیرتشکیل شده است، حومه، املش، پلرودباز، رحیم آباد، سیارستاق قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکور وسطی، اشکورپائین، سیارستاق ییلاقی و سمام، که جمع دیه های بخش 402 آبادی و کوچک و بزرگ با 87هزار تن نفوس می باشد و بخش لنگرود نیز از 58 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت بخش باضافۀ خود شهر در حدود 40 هزارتن است و دیه های مهم آن عبارتند از: شلمان، دیوشل، نالکیاشر، بجاریس، فتیده، گلسفید، دریاسر، دریاکنار، ملاطه، سیگارود، و کیاکلایه، راه شوسۀ لاهیجان به شهسوار از وسط این بخش عبور میکند و علاوه بر آن راههای فرعی نیزدر داخل بخش وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، در جعرافیای سیاسی کیهان این منطقه تحت عنوان ’رانکوه و لنگرود’ آمده، مؤلف کتاب گوید: ’شرقی ترین ناحیۀ گیلان و طول آن 44 و عرض آن 43هزار گز و عبارت است از حاشیۀ باریکی از بحر خزر که متدرجاً از طرف جنوب ارتفاعش فزونی می یابد و بکوههای دیلمان متصل میشود، رانکوه بچندین بلوک تقسیم می شود از این قرار: رودسر، لنگرود، رانکوه، گزاف رود، سمام، سیارستاق، اشکور سفلی، اشکور علیا، که لنگرود مرکز رانکوه است’، رجوع به لنگرود و رودسر و هر یک از بخشهای مذکور در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 و جغرافیای سیاسی کیهان و فهرست سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود، و نیز در کتاب جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: از بلوکهای رانکوه است و در جنوب لنگرود واقعشده و دارای 10000 تن جمعیت است، محصولات آن ابریشم و برنج و مرکبات است و در نقاط مرتفع آن زراعت جو و تربیت جانوران اهلی معمول است و دیه های معتبر آن شلمان و سیاهکل است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 272)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دِهْ)
دهی از بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 673 تن. آب آن از رود خانه شفارود. محصول عمده آنجا برنج و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یا روشنک (ر / رو ش ن ) نام دارویی است مانند کمای خشک شده. (ازبرهان) (ناظم الاطباء). شاطل. شاتل. ساتل. ساطل. (فرهنگ فارسی معین). شاطل: روشنک، گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه. (منتهی الارب). و رجوع به مترادفات کلمه شود، (در دکن) ترازو سنگ. (برهان)، (در دکن) مشعل دار. (برهان) (انجمن آرا). مشعل چی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ نَ)
دختر دارا. (خمسۀ نظامی حواشی ج 4). نام دختر دارا است که اسکندر بموجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود درآورد. (برهان) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری). به یونانی رخسانه یا رکسانه. (یادداشت مؤلف). نام دختر دارا که اسکندر گرفت و تلفظ یونانی آن روخسنه است. (فرهنگ لغات شاهنامه). رکسانا. در فهرست شاهنامۀ ولف روشنک آمده و در یونانی رکسانه یوستی در نامنامۀ ایرانی آنرا روشنک آورده از اوستا راوخشنه. باید دانست که دختر دارا (داریوش سوم) که زن اسکندر شد استاتیرا نام داشت و آریان نام او را برسین نوشته و اسکندر بار دوم که به شوش آمد (325ق. م.) با او ازدواج کرد. اما رکسانه، زن دیگر اسکندر دختر اکسیارتس از نجبای سغد بود که اسکندر در سفر سغد با او ازدواج کرد و همین نام است که در ادبیات ما به ’روشنک’ تبدیل شده واو را دختر دارا (داریوش سوم) پنداشته اند. (از ذیل برهان چ معین). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1446 و 1883 و ج 3 ص 1954 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 12 و 56 و حبیب السیر چ سنگی ج 1 صص 73- 74 و مجمل التواریخ و القصص ص 56 و مزدیسنا و ادب پارسی ص 371 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 99 و تاریخ سیستان ص 10 شود:
کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد.
فردوسی.
همان روشنک را که دخت من است
بدین نازکی دست پخت من است.
نظامی.
که روشن شود روی چون عاج او
شود روشنک درهالتاج او.
نظامی.
اگر سردرآرد بدین شغل شاه
سر روشنک را رساند به ماه.
نظامی.
که تا روشنک را چو روشنچراغ
بیارند با باغ پیرای باغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
دهی جزو دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم در 45 هزارگزی جنوب راه شوسۀ قم به اصفهان. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1400 تن. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، فندق، گردو، بادام، عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. برای تأمین معاش به تهران می روند و مراجعت مینمایند. دارای صندوق پست است. مزارع مسکرود، گرناون، انجیلون هده، باولیان، دولوان، اول هده رود، شهرآباد، بواران، گرم طاق متصل به آبادی در طول دره جزو این ده اند. راه آن مالرو و از طریق دستجرد فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانکاه
تصویر روانکاه
جانکاه، کاهنده روان، جانگزا
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن آباد، امام زاده ای در هجده کیلومتری غرب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی