منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه: طالع از طاقهای روشندانت ماه و مریخ و زهره و کیوان. مولانا مظهر (از آنندراج). ، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
منفذ و سوراخی که در خانه ها جهت روشنایی گذارند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ازغیاث اللغات). روزن و سوراخی که از آن روشنایی داخل خانه گردد. (فرهنگ فارسی معین) روزنه. (منتهی الارب) : سعراره، صبح و شعاع آفتاب داخل روشندان که بفارسی گرد آفتاب گویند. (از منتهی الارب). کوه: طالع از طاقهای روشندانت ماه و مریخ و زهره و کیوان. مولانا مظهر (از آنندراج). ، بمعنی روشنی دان هم هست که چراغدان باشد. (برهان قاطع). چراغدان. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). روشنی دان. (فرهنگ فارسی معین). جایی که در آن چراغ بگذارند. (فرهنگ فارسی معین). چراغ و روزنۀ سقف. (ناظم الاطباء) ، تابدان. (فرهنگ فارسی معین)
مردمان مشهور و معروف، کنایه از ستارگان. (برهان قاطع) (آنندراج). باین معنی ظاهراً مصحف روشنان است و روشنان مطلق ستارگان و غالباً ثوابت را گویند. (گاه شماری ص 334 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روشنان فلک شود
مردمان مشهور و معروف، کنایه از ستارگان. (برهان قاطع) (آنندراج). باین معنی ظاهراً مصحف روشنان است و روشنان مطلق ستارگان و غالباً ثوابت را گویند. (گاه شماری ص 334 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به روشنان فلک شود
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز. - امثال: زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز. - امثال: زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
کیسه ای که در آن سوزنها رانگهدارند. (آنندراج). استوانه ای کاواک از چوب یا فلز که در آن سوزن گذارند. (ناظم الاطباء) : به تشریفت چو سوزندان جیب از نرمدست آل زبانی آتشینم هست ولیکن درنمیگیرد. نظام قاری
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در شمال بندرعباس و خاور راه شوسۀ کرمان به بندرعباس با 700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در شمال بندرعباس و خاور راه شوسۀ کرمان به بندرعباس با 700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ملکۀ گرجستان که در بین سالهای 620 و 645 هجری قمری در گرجستان حکومت کرد قشون وی در محلی بنام گرنی با جلال الدین خوارزمشاه مقابله کرد و از وی شکست خورد و جلال الدین دو تن از سرداران روسودان را دستگیر کرد و تا حدود ابخاز تاخت بعد از جلال الدین قشون مغول گرجستان را زیر و رو کرد و ملکه روسودان گریخت، و رجوع بتاریخ مغول تألیف عباس اقبال چ 2 شود
ملکۀ گرجستان که در بین سالهای 620 و 645 هجری قمری در گرجستان حکومت کرد قشون وی در محلی بنام گرنی با جلال الدین خوارزمشاه مقابله کرد و از وی شکست خورد و جلال الدین دو تن از سرداران روسودان را دستگیر کرد و تا حدود ابخاز تاخت بعد از جلال الدین قشون مغول گرجستان را زیر و رو کرد و ملکه روسودان گریخت، و رجوع بتاریخ مغول تألیف عباس اقبال چ 2 شود
ستارگان. (غیاث اللغات). جمع واژۀ روشن. ستارگان. (اشتنگاس). کنایه از ستاره ها باشد. (انجمن آرا) : روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند. خاقانی. روشنان زآن حکم کاول کرده اند دست آفت زو معطل کرده اند. خاقانی. تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم روشنان خاک سیاهش دردهان افشانده اند. خاقانی. باد از پی کباب جگرهای روشنان کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند. خاقانی. کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده. خاقانی. سیب را گر ز قطع نیم کند ناخنۀ روشنان دو نیم کند. نظامی (هفت پیکر ص 8). روشنان عالم بالا پیشانی بر خاک... خواهند نهاد. (سندبادنامه ص 11). شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را بحقیقت شب ظلمانی نیست. سعدی. و رجوع به روشنان فلک شود
ستارگان. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ روشن. ستارگان. (اشتنگاس). کنایه از ستاره ها باشد. (انجمن آرا) : روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند. خاقانی. روشنان زآن حکم کاول کرده اند دست آفت زو معطل کرده اند. خاقانی. تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم روشنان خاک سیاهش دردهان افشانده اند. خاقانی. باد از پی کباب جگرهای روشنان کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند. خاقانی. کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده. خاقانی. سیب را گر ز قطع نیم کند ناخنۀ روشنان دو نیم کند. نظامی (هفت پیکر ص 8). روشنان عالم بالا پیشانی بر خاک... خواهند نهاد. (سندبادنامه ص 11). شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را بحقیقت شب ظلمانی نیست. سعدی. و رجوع به روشنان فلک شود
راوندیان. دراصل روندیان و معروف راوندیان است. (مجمل التواریخ و القصص ذیل 329) : به کوفه اندر جماعتی بودند که ایشان را روندیان خواندندی و به ربوبیت منصور همی گفتندو اصل ایشان از عبدالله رونده برخاست و تناسخ داشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به راوندیه شود
راوندیان. دراصل روندیان و معروف راوندیان است. (مجمل التواریخ و القصص ذیل 329) : به کوفه اندر جماعتی بودند که ایشان را روندیان خواندندی و به ربوبیت منصور همی گفتندو اصل ایشان از عبدالله رونده برخاست و تناسخ داشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و رجوع به راوندیه شود
صفت روشندل. روشن ضمیری. دانایی. آگاهی. (فرهنگ فارسی معین) : سکندر که خورشید آفاق بود به روشندلی در جهان طاق بود. نظامی. بخوبی شد این یک چوبدر منیر چو شمس آن ز روشندلی بی نظیر. نظامی. همتش از غایت روشندلی آمده در منزل بی منزلی. نظامی. و رجوع به روشندل شود
صفت روشندل. روشن ضمیری. دانایی. آگاهی. (فرهنگ فارسی معین) : سکندر که خورشید آفاق بود به روشندلی در جهان طاق بود. نظامی. بخوبی شد این یک چوبدر منیر چو شمس آن ز روشندلی بی نظیر. نظامی. همتش از غایت روشندلی آمده در منزل بی منزلی. نظامی. و رجوع به روشندل شود