جدول جو
جدول جو

معنی روش - جستجوی لغت در جدول جو

روش
طرز، طریقه، قاعده و قانون
تصویری از روش
تصویر روش
فرهنگ لغت هوشیار
روش
مخفّف واژه روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر،
تصویری از روش
تصویر روش
فرهنگ فارسی عمید
روش
طرز انجام دادن کاری، شیوه، حرکت کردن، رفتن، در تصوف سلوک
تصویری از روش
تصویر روش
فرهنگ فارسی عمید
روش
((رُ))
روشنایی، روشن
تصویری از روش
تصویر روش
فرهنگ فارسی معین
روش
((رَ وِ))
عمل رفتن، خرامش، معبر، طرز، رسم
تصویری از روش
تصویر روش
فرهنگ فارسی معین
روش
Method
تصویری از روش
تصویر روش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روش
метод
دیکشنری فارسی به روسی
روش
Methode
دیکشنری فارسی به آلمانی
روش
метод
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روش
metoda
دیکشنری فارسی به لهستانی
روش
方法
دیکشنری فارسی به چینی
روش
método
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روش
metodo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روش
método
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روش
méthode
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روش
methode
دیکشنری فارسی به هلندی
روش
विधि
دیکشنری فارسی به هندی
روش
metode
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روش
طريقةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
روش
שיטה
دیکشنری فارسی به عبری
روش
方法
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روش
방법
دیکشنری فارسی به کره ای
روش
yöntem
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
روش
mbinu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
روش
วิธี
دیکشنری فارسی به تایلندی
روش
পদ্ধতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
روش
طریقہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن
تصویر روشن
(دخترانه)
تابان، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشا
تصویر روشا
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشن
تصویر روشن
تابناک، منور، درخشان، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشم
تصویر روشم
مهر مهر چوبین که بدان سرخم ها و مانند آن مهر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن
تصویر روشن
تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر، برای مثال شب مردان خدا روز جهان افروز است / روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن
تصویر روشن
رفتن، مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن، سزاوار بودن، رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل، پیمودن، طی کردن، روان شدن، روان بودن مثلاً خون رفتن، آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب، واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن، از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود، از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت، در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود، خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت، انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن، گذشتن، ساییده شدن، از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت، داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم، بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت، شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!، قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم، به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱)، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن
تصویر روشن
((رَ وِ شْ))
حرکت، گردش، طرز، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن
تصویر روشن
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشان
فرهنگ فارسی معین