- روش
- طرز، طریقه، قاعده و قانون
معنی روش - جستجوی لغت در جدول جو
- روش
- مخفّف واژه روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر،
- روش
- طرز انجام دادن کاری، شیوه، حرکت کردن، رفتن، در تصوف سلوک
- روش ((رُ))
- روشنایی، روشن
- روش ((رَ وِ))
- عمل رفتن، خرامش، معبر، طرز، رسم
- روش
- Method
- روش
- метод
- روش
- Methode
- روش
- метод
- روش
- metoda
- روش
- método
- روش
- metodo
- روش
- método
- روش
- méthode
- روش
- methode
- روش
- विधि
- روش
- metode
- روش
- طريقةٌ
- روش
- שיטה
- روش
- mbinu
- روش
- পদ্ধতি
- روش
- طریقہ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تابناک، منور، درخشان، تابان
مهر مهر چوبین که بدان سرخم ها و مانند آن مهر کنند
تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، کنایه از واضح و آشکار، روش، روشان، کنایه از آگاه، بصیر، برای مثال شب مردان خدا روز جهان افروز است / روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
رفتن، مقابل آمدن، دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره، ارسال شدن، سزاوار بودن، رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره مثلاً به رفت منزل، پیمودن، طی کردن، روان شدن، روان بودن مثلاً خون رفتن، آغاز کردن مطلب مثلاً برویم سر اصل مطلب، واقع شدن، صورت پذیرفتن، اتفاق افتادن، از دنیا رفتن، درگذشتن، فوت کردن، قطع شدن مثلاً اگر سرش«برود» نمازش نمی رود، از جریان افتادن، قطع شدن جریان مثلاً برق رفت، در آستانۀ انجام گرفتن کاری مثلاً توپ می رفت که گل بشود، خوردن یا نوشیدن چیزی مثلاً یک شیشه نوشابه را یک نفس می رفت، انجام دادن حرکت ورزشی مثلاً روپایی رفتن، بارفیکس رفتن، درازنشست رفتن، شنا رفتن، گذشتن، ساییده شدن، از دست دادن مثلاً وقتی ورشکست شدم همۀ پول هایم رفت، داخل شدن مثلاً سوزن رفت توی دستم، بیان شدن، گفته شدن مثلاً ذکر خیر شما می رفت، شبیه بودن مثلاً حلال زاده به دایی اش می رود!، قربان رفتن مثلاً قدرت خدا را بروم، به اتمام رسیدن، برای مثال برق یمانی بجست بادبهاری بخاست / طاقت مجنون برفت خیمۀ لیلی کجاست (سعدی۲ - ۳۳۱) ، رفتار کردن، عمل کردن مثلاً به روش خود می رفت
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشان