جدول جو
جدول جو

معنی روستابک - جستجوی لغت در جدول جو

روستابک
شهری است (بحدود ماوراءالنهر) از یک سوی جیحون است و دیگر سو کوه. جایی بسیار نعمت است و بارگاه ختلان است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روستایی
تصویر روستایی
مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، کنایه از ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستاک
تصویر رستاک
شاخۀ تازه که از بیخ درخت روییده باشد، شاخۀ راست و بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
شاید مخفف راست تاک، تاک راست، رز مستقیم باشد
لغت نامه دهخدا
دهقان، (آنندراج)، روستا، (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
معرب روستا: و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند، (جهانگشای جوینی)، و رجوع به روستا و رستاق شود
لغت نامه دهخدا
باشندۀ ده یعنی دهقان، (آنندراج) (غیات اللغات)، قروی، (مهذب الاسماء)، اهل ده، (از فرهنگ شعوری)، دهاتی و دهقان، (ناظم الاطباء)، آنکه در روستا نشیند:
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار،
دقیقی،
طوطی بحدیث و قصه اندر شد
با مردم روستایی و شهری،
منوچهری،
برآن روستایی گره هر که بود
برآشفت و زیشان یکی را ربود،
(گرشاسب نامه)،
گر شاه تویی ببخش و مستان
چیز از شهری و روستایی،
ناصرخسرو،
یکی روستایی ازهر را سلام کرد، (تاریخ سیستان)،
روستایی گاودر آخر ببست
شیر آمد خورد و بر جایش نشست،
مولوی،
چو دشمن خر روستایی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد،
سعدی (بوستان)،
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش،
سعدی (بوستان)،
نه آن شوکت و پادشاهی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند،
سعدی (بوستان)،
بفریبد دلت بهرسخنی
روستایی و غرچه را مانی،
بدیعی،
خوش بباید بر آن امیر گریست
که بتدبیرروستایی زیست،
اوحدی،
- روستایی طبع، کسی که طبعش چون روستایی است، کنایه از تنگ نظری و خست طبع است: ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت اما روستایی طبع است، (تاریخ بیهقی)،
- روستایی گیرشدن، بحیل روستاییان دچار گشتن، (یادداشت مؤلف)،
- امثال:
حاکم بسخن روستایی گیرد اما رها نکند، (جامع التمثیل از امثال وحکم دهخدا)،
روستایی اگر ولی بودی
خرس در کوه بوعلی بودی،
سعدی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را بگذار تا خود گوید،
سنایی (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را حمام خوش آمد، (از امثال و حکم دهخدا)، این مثل را در محلی گویند که کسی بجایی و بکاری چنان مشغول شود که نخواهد که بهیچ وجه ترک آن کند یا از آنجا بیرون آید، (از آنندراج)،
روستایی را عقل از پس میرسد، (از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی را که رو دادی کفش بالا می کند، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی رسوایی است، روستاییان بیشتر آبدهان و چغل باشند یا غالباً در کارها هلالوش و هایاهوی را دوست دارند، (امثال وحکم دهخدا)،
روستایی عید دیده، (جامع التمثیل از امثال و حکم دهخدا)،
روستایی وقتی گوزید گرد می نشیند، در مورد کسی گفته میشود که وقتی کار از کار گذشت تازه بفکر اصلاح یا خطای از دست رفته می افتد، (فرهنگ عوام)،
عشق تو و سینۀ چو من کس
طاوس و سرای روستایی،
انوری (امثال و حکم دهخدا)،
طمع روستایی بحرکت آمد، (امثال و حکم دهخدا)،
گرهی را که یک روستایی زند صدشهری نتواند باز کرد، یعنی مردمان روستا بسیار گربز و محتالند، (از امثال و حکم دهخدا)، عوام و ارباب حرفه و فرومایگان، (لغت محلی شوشتر)، جمعیت مردمان خواه برای تماشا و خواه برای کاری، (لغت محلی شوشتر)،
دهقانی، (لغت محلی شوشتر)، دهگانی، که بتازی دهقانی شود، (از شرفنامۀ منیری)، باین معنی منسوب به روستا بمعنی دهقان است، رجوع بروستا شود، زندگانی و تعیش در روستا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به روستا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ساکن روستا کشاورز دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
کشاورز، دهقان
فرهنگ فارسی معین
دهاتی، ده نشین، روستانشین، دهقان، رعیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ريفيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
Rural, Rustic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rustique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rurale, rustico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
دیہاتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сельский , деревенский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ländlich, rustikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
сільський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
wiejski, rustykalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
乡村的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
গ্রামীণ , গ্রাম্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ชนบท , บ้านนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
vijijini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
kırsal, rustik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
시골의 , 소박한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
田舎の , 素朴な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
rural, rústico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
pedesaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
ग्रामीण , देहाती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
landelijk, rustiek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روستایی
تصویر روستایی
כפרי
دیکشنری فارسی به عبری