دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، پردگین، حاجب، سادن، ایشیک آقاسی، آغاجی نوبتی
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پَردِگی، پَردِگین، حاجِب، سادِن، ایشیک آقاسی، آغاجی نوبتی
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه، فردوسی، پراکنده گشت آن بزرگ انجمن پر از آفرین روزبانان دهن، فردوسی، کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند، فردوسی، زحل بر بام او از پاسداران فلک بر درگهش از روزبانان، شمس فخری، ، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است: چو آن روزبانان لشکر ز دور بدیدند زخم سرفراز تور ... فردوسی، بخندید و روی از سپهبد بتافت سوی روزبانان لشکر شتافت، فردوسی، بشد روزبان دست قیصر گرفت ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ... دو بند گران بر نهادش بپای ببردش همان روزبان باز جای، فردوسی، ، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) : از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان، فردوسی، شبانگه بدرگاه بردش کشان بر روزبانان مردم کشان، فردوسی، ز من روزبانان همی بستدند نیام یکی تیغ بر من زدند، فردوسی، ، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه روزبانان درگاه شاه بفرمود تا برگرفتند راه، فردوسی، پراکنده گشت آن بزرگ انجمن پر از آفرین روزبانان دهن، فردوسی، کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند، فردوسی، زحل بر بام او از پاسداران فلک بر درگهش از روزبانان، شمس فخری، ، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است: چو آن روزبانان لشکر ز دور بدیدند زخم سرفراز تور ... فردوسی، بخندید و روی از سپهبد بتافت سوی روزبانان لشکر شتافت، فردوسی، بشد روزبان دست قیصر گرفت ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ... دو بند گران بر نهادش بپای ببردش همان روزبان باز جای، فردوسی، ، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) : از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان، فردوسی، شبانگه بدرگاه بردش کشان بر روزبانان مردم کشان، فردوسی، ز من روزبانان همی بستدند نیام یکی تیغ بر من زدند، فردوسی، ، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
پرورندۀ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین). کرّام. (دهار). انگورکار. رزوان. (یادداشت مؤلف) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان رز آنچه قطرۀ اوگر فروچکد بزمین ضریر گوید چشم من است و مرده روان. ابوشکور بلخی (از انجمن آرا). از چرا ترسد ای شگفت از باد چو نترسد همی رز از رزبان. فرخی. رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست بی آنکه بچگان رزان را رسد زیان. فرخی. باز رزبان به کارد برد رز بچۀ نازنین کند قربان. فرخی. رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی به رز اندر به شتاب از ره دولاب همی. منوچهری. رزبان تاختنی کرد بشهر از رز خویش در رز بست بزنجیر و به قفل از پس و پیش. منوچهری. رزبان شد بسوی رز به سحرگاهان کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید. منوچهری. ، باغبان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ص 12) (برهان). گاه از رزبان مطلق باغبان اراده شود. ناطور. دخو. تاک نشان. (یادداشت مؤلف)
پرورندۀ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین). کَرّام. (دهار). انگورکار. رزوان. (یادداشت مؤلف) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان رز آنچه قطرۀ اوگر فروچکد بزمین ضریر گوید چشم من است و مرده روان. ابوشکور بلخی (از انجمن آرا). از چرا ترسد ای شگفت از باد چو نترسد همی رز از رزبان. فرخی. رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست بی آنکه بچگان رزان را رسد زیان. فرخی. باز رزبان به کارد برد رز بچۀ نازنین کند قربان. فرخی. رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی به رز اندر به شتاب از ره دولاب همی. منوچهری. رزبان تاختنی کرد بشهر از رز خویش در رز بست بزنجیر و به قفل از پس و پیش. منوچهری. رزبان شد بسوی رز به سحرگاهان کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید. منوچهری. ، باغبان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ص 12) (برهان). گاه از رزبان مطلق باغبان اراده شود. ناطور. دخو. تاک نشان. (یادداشت مؤلف)
سرگشته و گویند:رجل روبان، یعنی مرد متحیر سست از سیری شکم و یا خواب و یا گرانجسم و گرانجان و یا مست. ج، روبی ̍. (از اقرب الموارد). سست جان از سیری یا خواب یا گرانجسم و گرانجان بیدارشده از خواب. (از معجم متن اللغه). رائب. اروب. (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب)
سرگشته و گویند:رجل روبان، یعنی مرد متحیر سست از سیری شکم و یا خواب و یا گرانجسم و گرانجان و یا مست. ج، رَوْبی ̍. (از اقرب الموارد). سست جان از سیری یا خواب یا گرانجسم و گرانجان بیدارشده از خواب. (از معجم متن اللغه). رائب. اَرْوَب. (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب)
از: یوز + بان، پسوند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) : برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد، فردوسی، نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر، ابن یمین، ورجوع به یوز شود
از: یوز + بان، پَسوَند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) : برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد، فردوسی، نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر، ابن یمین، ورجوع به یوز شود
بر وزن بوستان، پاردم چاروا را گویند و آن چرم یا نواری باشد که در زیر دم ستوران گذارند، (برهان)، بندی است که به زیر دم اسب و دیگر ستوران جنس آن افتد استواری زین و پالان را، (مؤلف) : چوخر ندارم و خربنده نیستم ای جان من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا؟ مولوی (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج)
بر وزن بوستان، پاردم چاروا را گویند و آن چرم یا نواری باشد که در زیر دم ستوران گذارند، (برهان)، بندی است که به زیر دم اسب و دیگر ستوران جنس آن افتد استواری زین و پالان را، (مؤلف) : چوخر ندارم و خربنده نیستم ای جان من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا؟ مولوی (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج)
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
حافظ راز، سِرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است، مار و افعی. (ناظم الاطباء) ، که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین. ترجمان. مترجم، دوزبانه. که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان. صاحب دوزبان. صاحب دوزبانه. (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود: پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ. سوزنی. ، قلم و خامه. (ناظم الاطباء). قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است: اگر دوزبان است نمام نیست درآن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و دل است جز از دوزبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. ، دوقول. که حرفش یک نیست. (یادداشت مؤلف) ، منافق. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). دورو. (یادداشت مؤلف). دورنگ. دوروی. دوسر. کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد. (آنندراج) : قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. - دوزبان شدن، ریاکردن و نفاق کردن. (ناظم الاطباء)
که زبان دو دارد. که دارای دو زبان است، مار و افعی. (ناظم الاطباء) ، که به دوزبان سخن گوید. ذواللسانین. ترجمان. مترجم، دوزبانه. که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان. صاحب دوزبان. صاحب دوزبانه. (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود: پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ. سوزنی. ، قلم و خامه. (ناظم الاطباء). قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است: اگر دوزبان است نمام نیست درآن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و دل است جز از دوزبان چون بود ترجمان. مسعودسعد. ، دوقول. که حرفش یک نیست. (یادداشت مؤلف) ، منافق. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). دورو. (یادداشت مؤلف). دورنگ. دوروی. دوسر. کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد. (آنندراج) : قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. - دوزبان شدن، ریاکردن و نفاق کردن. (ناظم الاطباء)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 4هزارگزی خاوری فیروزآباد در کنار راه عمومی فیروزآباد به قیر و کارزین و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 4هزارگزی خاوری فیروزآباد در کنار راه عمومی فیروزآباد به قیر و کارزین و 14 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، منطقه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن در حدود 75 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشودو از محصولات عمده اش غلات و برنج و خرما قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در 22هزارگزی جنوب سرباز و در کنار راه مالرو سرباز به فیروزآباد، منطقه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد، سکنۀ آن در حدود 75 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشودو از محصولات عمده اش غلات و برنج و خرما قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت است و سکنه از طایفۀ سرباز هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود: چو آمد بنزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود، فردوسی، چنان خوار برگشت از او رودبان که جان را همی گفت پدرود مان، فردوسی
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود: چو آمد بنزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود، فردوسی، چنان خوار برگشت از او رودبان که جان را همی گفت پدرود مان، فردوسی
ابن احمد (شیخ صدرالدین) ، بنا بگفتۀ صاحب شدالازار واعظی ملیح و صبیح و فصیح اللسان و عذب البیان و صاحب مقام بوده است. در جامع عتیق شیراز وعظ میکرده و در نزد پادشاهان احترام داشته و بسال 685 هجری قمری درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 248 شود شیخ روزبهان، معروف به فرید از واعظان بوده ودر جامع عتیق شیراز بوعظ میپرداخته است. در سال 618هجری قمری درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 394 شود شیخ روزبهان، کبیر) مصری. او راست تحفهالبرره. (از کشف الظنون ج 1 ستون 364)
ابن احمد (شیخ صدرالدین) ، بنا بگفتۀ صاحب شدالازار واعظی ملیح و صبیح و فصیح اللسان و عذب البیان و صاحب مقام بوده است. در جامع عتیق شیراز وعظ میکرده و در نزد پادشاهان احترام داشته و بسال 685 هجری قمری درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 248 شود شیخ روزبهان، معروف به فرید از واعظان بوده ودر جامع عتیق شیراز بوعظ میپرداخته است. در سال 618هجری قمری درگذشته است. رجوع به شدالازار ص 394 شود شیخ روزبهان، کبیر) مصری. او راست تحفهالبرره. (از کشف الظنون ج 1 ستون 364)