جدول جو
جدول جو

معنی رور - جستجوی لغت در جدول جو

رور
ناحیه ای است در سند بر ساحل رود مهران، و بین آن و ملتان چهار منزل است، (از معجم البلدان)
ناحیه ای است از نواحی اهواز یا نزدیک آن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اقدام ازپیش طراحی شده برای کشتن مخالفان و یا ایجاد رعب و وحشت در میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برور
تصویر برور
بارور، باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
داروی خشک و سوده که در چشم یا بر روی جراحت بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرور
تصویر خرور
خرکچی، آنکه خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(تِ رُ، رْ)
مأخوذ از فرانسه و بمعنی قتل سیاسی بوسیلۀ اسلحه در فارسی متداول شده است. تازیان معاصر اهراق را بجای ترور بکار برند و این کلمه در فرانسه بمعنی وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندنها (از 31 مه 1793 تا 1794 میلادی) در فرانسه مستقر گردید و اعدامهای سیاسی فراوانی را متضمن بود. رجوع به تروریست شود
لغت نامه دهخدا
(تَظْ)
افتادن، از بالا بپایین افتادن، شکافتن چیزی، هجوم آوردن بر کسی از جایی که معلوم نباشد، مردن، آواز کردن گربه و ببر و پلنگ. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). خرخر کردن، آواز کردن در خواب. (از آنندراج). خرخر کردن. آواز کردن، آن آوازی که از خیشوم بوقت خواب برآید، بانگ کردن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از وادیهای خوارزم است در نواحی ساوکان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن که فرجش بسیار آبناک باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وَ)
رانندۀ خر. برندۀ خر. خرکچی. خربنده:
سواری تو و ما همه بر خریم
هم از خروران در هنر کمتریم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راستگو شدن درسوگند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بریده شدن و بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لازم است و متعدی. (آنندراج)، دور افتادن از شهر خویش، بیرون افتادن استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج)، ساقط شدن دست. (منتهی الارب)، فربه و با گوشت شدن. (آنندراج). به همه معانی. رجوع به تر (ت ر ر) شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرّب از داروی فارسی. دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات. سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریره. ج، ذرورات، نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریره. ج، اذرّه. داود انطاکی در تذکره گوید: هر دارو که سحق کنند برای قطع رطوبات و خون و اصلاح خستگیها بشرط آنکه با مایع و روانی نیامیزد. و در داروهای چشم علاوه بر شروط مذکوره، باید مبرّد باشد تا اکثار آن زیان نکند - انتهی. : و غبار مواکب او را ذرور دیده های خود ساختند. (جهانگشای جوینی).
گهی که اطلس رای تو روی بنماید
چو گرد پنبه بود مهر و بر مثال ذرور.
نظام قاری.
و داود انطاکی ساختن اقسامی از ذرور را ذکر کند از جمله ذرور ابیض وذرور اصفر و ذرور یلصق الجراح و یجفف الرطوبات و یلحم و یأکل اللحم الزائد. و ذرور سریعالفعل و ذرور یقطع الدم حیث کان و یجفف کل قرح کالجدری و غیره. و در تحفۀ حکیم مؤمن، چند قسم ذرور را نام برد و طریقۀ ساختن آن بنماید. از جمله: ذرور اصفر صغیر وردینج و درد چشم اطفال را عجیب النفع بود. صفت آن: انذروت پرورده پنج مثقال، مامیثا دو مثقال کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چون غبار شود. ذرور اصفر کبیر وردینج ورمد قدیمی را نفع دهد. صفت آن: انذروت مربی پنج درم، مامیثا دو درم، صبر و بذرالورد و زعفران از هر یک نیم درم، افیون چهاردانگ، همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود. ذروری که بیاض را قلع کند و صفت آن: کف دریا و پوست تخم مرغ از هر یک پنج درم، نبات و انذروت و اسفیداج از هر یک چهار درم، نوشادر درمی، همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود. ذروری که خارش چشم را مفید بود وصفت آن: صبر و حضض و پوست هلیلۀ زرد و مامیثا از هر یک ده درم. همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود. ذروری که قروح را دفع کند و صفت آن: شنج محرق و شادنج مغسول از هر یک ده مثقال، کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود. ذرور شادنج سبل و غلظ اجفان را نفع دهندصفت آن: شادنج ده درم انذروت و صبر سقوطری و حضض یکی و هلیله سیاه و پوست هلیله کابلی از هر یک پنج درم. زعفران نیم درم. همه را کوفته و پخته صلایه کنند تاهم چو غبار شود. ذروری که موسرج و قروح العین را سودمند آید و صفت آن: اثمد و شادنج از هر یک سی درم کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود
لغت نامه دهخدا
(اِحْ)
حرّ. حرارت، در تمام معانی این دو کلمه، با باد حرور گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
باد گرم. (ترجمان عادل). باد گرم که به شب جهد. خلاف سموم. باد گرم که که به شب بزد. باد گرم که به شب وزد. (محمود بن عمر ربنجنی). باد گرم که به شب آید. ج، حرایر. و ابوعبیده گوید: باد گرم در شب، مقابل سموم که باد گرم است بروز. یاقوت گوید: ’الریح الحرور هی الحاره و هی باللیل کالسموم بالنهار...’. (معجم البلدان) ، باد گرم که به شب وزد و گاهی بروز هم باشد، سموم و باد گرم که بروز وزد، گرمی دائم خواه بشب باشد و خواه بروز، گرمی آفتاب. گرمی آتش. (غیاث). گرما:
که نسیم صبای لطف توشد
شب و روز مرا سموم و حرور.
مسعودسعد.
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.
مسعودسعد.
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کوئی و نظر با ماهروئی در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. (سعدی) ، آتش. نار یا دوزخ. مقابل ظل، جنت، بهشت، به بعض اقوال
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حرّ. گرماها
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
یکی از نواحی طائف است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثرّه
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
بلغت زند و اوستانباتات باش-د یعنی رستنیها. (برهان). و آن در اوستا اورورا است به معنی رستنی. (یشتها ج 1 ص 559 و 607). هم ریشه اربر لاتینی
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
فراویز وسجاف جامه و دامن و سرهای آستین پوستین. (برهان). پیوند که در جامه کنند. (شرفنامۀ منیری). سنجاف و فراویز جامه و دامن و سرهای آستین و پوستین. (هفت قلزم). بروز. و رجوع به بروز شود.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
مخفف بارور. باردار و میوه دار. (برهان). صاحب بار و صاحب میوه. (هفت قلزم). مثمر. نخل بارور. (آنندراج) :
ز سر تا بپایش ببوئید سخت
شداز پیش او سوی برور درخت.
فردوسی.
بدخل نیک و بتربت خوش و بآب تمام
بکشتمند و بباغ و ببوستان برور.
فرخی.
گر درخت ازبهر بر باشد عزیز
جان بر است و تن درخت برور است.
ناصرخسرو.
گیتی چو چشم و صورت ایشان درو بصر
عالم درخت برور و ایشان بر او برند.
ناصرخسرو.
شاخی که بار او نبود ما را
آن شاخ پس چه بی بر و چه برور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ عُ)
برآمدن آفتاب. دمیدن خورشید. دمیدن صبح. طالع شدن روز. طلوع. برآمدن آفتاب وماه و ستاره. (زوزنی)، ذرور لحم، نزاری و لاغری گوشت. (از اقرب الموارد)، لرزانی گوشت از لاغری. تشنّج لحم. تخدّد لحم. (از اقرب الموارد)، پاشیدن داروهای پراکندنی و پاشیدنی بر جراحت و قرحه: ینفع (الاّبنوس) حرق النار ذروراً. (ابن البیطار)، دمیدن گیاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از برور
تصویر برور
باردار ومیوه دار، مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترور
تصویر ترور
بریده شدن و بریدن چیزی را، ساقط شدن دست، هراس و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرور
تصویر خرور
راننده و برنده خر خربنده خرکچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرور
تصویر حرور
حرارت، گرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرور
تصویر جرور
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرور
تصویر ثرور
پرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
داوری سوده داروی چشم، نمک خوراک، پرگنه بویه ای است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درور
تصویر درور
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
((ذَ))
داروی خشک، سوده یا کوفته شده، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات، جمع ذرورات، نوعی بوی خوش، عطر، جمع اذره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرور
تصویر حرور
((حُ))
گرما، حرارت آفتاب، باد گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرور
تصویر جرور
((جَ))
سرکش (اسب)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرور
تصویر جرور
چاه عمیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترور
تصویر ترور
((تِ رُ))
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن
فرهنگ فارسی معین