جدول جو
جدول جو

معنی رودنواز - جستجوی لغت در جدول جو

رودنواز
(مُ / مِ)
نوازندۀ رود. آنکه رود نوازد. رودساز. رودسرای. سازنده و نوازندۀ رود که نام سازی معروف به وده است. رودزن. مطرب:
زیغبافان را با وشی بافان بنهند
طبل زن را بنشانندبر رودنواز.
ابوالعباس.
او هوای دل من جسته ومن صحبت او
من نوازندۀ او گشته و او رودنواز.
فرخی.
مطربان رودنواز و رهیان زرافشان
دوستداران می خوار و بدسگالان غمخور.
فرخی.
با هزار آوا از سرو برآرد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب
طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
ناصرخسرو.
رجوع به رود و رودساز و رودنوازی و رود نوازیدن شود
لغت نامه دهخدا
رودنواز
((نَ))
نوازنده
تصویری از رودنواز
تصویر رودنواز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازندۀ رود، ساززن، رودزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
که آوازی چون بانگ رعد دارد. تندرآوا. (یادداشت مؤلف) : روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، رعدآوازی، برق یازی، گفتی کوه بیستون است. (سندبادنامه ص 56). در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد.... ابررفتاری، رعدآوازی، برق هیأتی، صاعقه هیبتی... (سندبادنامه ص 251)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
عمل رودنواز. رودسازی. رودسرایی. نواختن رود. زدن رود. رجوع به رود و رودنواز و رودنوازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوازش روح. شادی بخشیدن. دل انگیزی. رجوع به روح نواز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
عودنوازنده. کسی که عود مینوازد. نوازندۀ عود، که نوعی ساز است. رودنواز:
ز هیچ باغ شنیدی نوای عودنواز
ز هیچ خانه شنیدی سرود رودسرای.
فرخی.
رجوع به عود (در معنی ساز و آلت موسیقی) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ رَ / رِ)
آنچه روح را بنوازد. نوازندۀ روح. دلنواز. شادی آور. مفرح. دل انگیز:
از من آموخته ترنم و ساز
زدنش دلفریب و روحنواز.
نظامی.
چون محمد ز جبرئیل براز
گوش کرد آن پیام روحنواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ دَ / دِ)
سازندۀ رود یعنی نوازندۀ رود، (آنندراج) (انجمن آرا)، سازنده، (جهانگیری) (برهان قاطع)، مطرب، (برهان قاطع)، رودنواز، رودسرای:
بفرمود تا پیش او تاختند
بر رودسازانش بنشاختند،
فردوسی،
پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز و کمان ور،
فرخی،
می و میوه و رودسازان ز پیش
همی خورد می با کنیزان خویش،
اسدی،
اگر ساز و آز است مر خوش ترا
بت رودساز و می خوشگوار،
ناصرخسرو،
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر،
مسعودسعد،
تا به بزم تو منقطع نشود
حلۀ رودساز و مدحت خوان،
مسعودسعد،
گاهی به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زی لحن رودساز و رخ میگسار باد،
مسعودسعد،
ناهیدرودساز بامید بزم تو
دارد بدست جام عصیر اندر آسمان،
سوزنی،
رودسازان همه در کاسۀ سرها بسماع
شربت جان ز ره کاسه گر آمیخته اند،
خاقانی،
با همه نیکویی سرودسرای
رودسازی به رقص چابک پای،
نظامی،
رجوع به رود و رودسرای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز.
- امثال:
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خنیاگر. سازنده. (برهان قاطع). مطرب. موسیقی دان:
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوش نوازم ز رامشگران.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نَ)
نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده. (از انجمن آرای ناصری). نام والی هیتال. (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 294 شود:
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که کم کرد ازین بوم و بر نام و ناز.
فردوسی.
اگرچه شود بخت او دیرساز
چو شد بخت پیروز با خوشنواز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
سازنده مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نیکو نوازد (آلات موسیقی را) کسی که نیکو ساز بزند خنیاگر و سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رود نواز
تصویر رود نواز
نوازنده رود، مطرب رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رودساز
تصویر رودساز
نوازنده، رامشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره
روشن آباد، امام زاده ای در هجده کیلومتری غرب گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی