جدول جو
جدول جو

معنی رودریگ - جستجوی لغت در جدول جو

رودریگ
(رُدْ)
رودریک (771- 770 میلادی). که عربان او را لزریق، ذریق و زریق خوانند. وی از امرای ’ویزی گت’ پادشاه انتخابی اندلس بود که در سنۀ 92 هجری قمری در حروب مسلمین که به سرکردگی طارق مولی موسی بن نصیر باندلس حمله بردند کشته شد و زنش را در شهر طلیطله اسیر کردند و پسر موسی بن نصیر ویرا بزنی گرفت و گویند بیست وپنج تاج از پادشاهان اندلس جزو غنایم بدست لشکریان اسلام افتاده بود که گویا همان بیست وچهار تاج بیت الحکمه بعلاوۀ تاج خود رودریگ بوده است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 497)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برودری
تصویر برودری
نوعی گلدوزی که در آن بخش میانی نقوش را برمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودری
تصویر تودری
گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، شندله، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودرنگ
تصویر خودرنگ
ویژگی چیزی که دارای رنگ طبیعی است و به طریق مصنوعی رنگ نشده باشد، برای مثال رخم از خون چو لالۀ خودرنگ / اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار (انوری - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودنگ
تصویر رودنگ
روناس، گیاهی پایا و خودرو با برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد رنگ که ریشۀ آن در تهیه رنگ قرمز کاربرد دارد، رودن، روین، روینگ، رویناس، روغناس، زغنار
فرهنگ فارسی عمید
(بْرُ / بُ رُ دِ / دْ)
ترسیمات برجسته بر روی پارچه بوسیلۀ سوزن یا ماشین ایجاد کردن. گلدوزی. قلاب دوزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ رَ)
چیزی که دارای رنگ طبیعی باشد. (ناظم الاطباء). برنگ طبیعی. آن چیز که رنگ طبیعی دارد. آن چیز که بارنگ دیگر رنگین نبود. (یادداشت مؤلف) :
رخم از خون چو لالۀخودرنگ
اشکم از غم چو لؤلوی شهوار.
انوری (از آنندراج).
، رنگ خاکی. (یادداشت مؤلف) :
همیشه جامۀ خودرنگ پوشد
ریا و زرق هر دم میفروشد.
عطار (بلبل نامه).
، نوعی پارچه است برنگ خاکی: خودرنگ و ملۀ نائینی در این روزگار بی نظیر است. (تذکرۀ دولتشاه سمرقندی در ترجمه عبدالقادر نائینی).
خودرنگ پیش اطلس چون پیش گل شمر گل
تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل.
نظام قاری.
زردکی می گفت با خودرنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندهم سر یک موی صوف.
نظام قاری.
، رنگ زرد تیره، رنگ ثابت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
توریج. تودری. تدرج. تودرج. توذری. (از دزی ج 1 ص 154). دوایی است برای نشاندن آماس ها بکار دارند. (نزهه القلوب). رجوع به تودری و اروسیمون شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از شرم حضور، (آنندراج)، رودربایستی، از ’رو داری’ آن خواهند که امروز از ’رودربایستی’ اراده کنند، (از امثال و حکم دهخدا) :
نباشد سخت باطن چشم روداری ز احبابش
بود آیینۀ فولاد کی حاجت به سیمابش،
تأثیر (از آنندراج)،
- امثال:
هرکه روداری کند خانه داری نکند، یعنی هر که در ادارۀ امور و دقت در خرج و دخل خانه شرم و حیا را ملاحظه کند قادر به حسن ادارۀ امور و برقراری نظم و نسق صحیح و ترتیب خانه مرفه و پراسباب و اثاث نخواهد بود، رجوع به امثال و حکم شود،
، پروریی، بیحیایی، گستاخی، وقاحت، مرتبه و درجه و جاه و جلال و شأن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَمْ بُ)
رودخانه ای است به فرانسه که از کوه بورن سرچشمه می گیرد و پس از 293هزار گز جریان در متنرو به سن می ریزد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 8هزارگزی شمال مشهد متصل به کشف رود، منطقه ای است جلگه ای و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 77 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات، و شغل مردم زراعت و مالداری است و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سیل، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ز باران دشتها را رودخیز است
ز سرما دام و دد را زو گریز است،
(ویس و رامین)،
، موج، (آنندراج) (غیاث اللغات)،
- نالۀ رودخیز، ناله ای که بسیار حزین و غم انگیز باشد و از شنیدن آن سیل اشک از دیدگان جاری شود:
به زیر و بم نالۀ رودخیز
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد از شهرستان کرمان واقع در30هزارگزی جنوب شهداد و در سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 5 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی از شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی شمال شرقی فومن و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ فومن به رشت، منطقه ای است جلگه ای وهوایی معتدل مرطوب دارد، سکنۀ آن 1139 تن است، آب آن از رود خانه شاخ زر تأمین میشود و محصولش برنج وابریشم و توتون سیگار و مرغابی، و شغل مردم زراعت وصید و کاسبی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیره به رنگ دود. دودی:
بدو گفت کاین دودرنگ دراز
نشسته بر این ابلق سرفراز.
فردوسی.
کند ز اهرمن دودرنگ خاکستر
چو سازد آتش و قاروره ز آسمان شهاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تودری
تصویر تودری
قدومه قدامه
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که زنان بر سر می افکنند و معمولا در زیر چانه گره میزنند، چار قد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
پارچه ای معمولاً سه گوش یا چهارگوش (به صورت سه تا شده) که زنان سر و گردن خود را با آن می پوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودری
تصویر برودری
((بُ رُ دِ))
گلدوزی، قلاب دوزی
فرهنگ فارسی معین
زری دوزی، قلاب دوزی، گلدوزی، ملیله دروزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پودری
تصویر پودری
Powdery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پودری
تصویر پودری
poudreux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پودری
تصویر پودری
polveroso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پودری
تصویر پودری
เป็นผง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پودری
تصویر پودری
poederig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پودری
تصویر پودری
polvoriento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پودری
تصویر پودری
proszkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پودری
تصویر پودری
empoeirado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پودری
تصویر پودری
粉状的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پودری
تصویر پودری
порошкоподібний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پودری
تصویر پودری
pulverig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پودری
تصویر پودری
порошковый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پودری
تصویر پودری
berbentuk bubuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی