جدول جو
جدول جو

معنی رودخونی - جستجوی لغت در جدول جو

رودخونی
دهی است از دهستان امجز بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت واقع در 43هزارگزی جنوب شرقی مسکون و 6هزارگزی شمال راه مالرو مسکون به کروک، منطقۀ کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود و از محصولات عمده اش حبوب و غلات و لبنیات قابل ذکر است، شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، ساکنان آن از طایفۀ امجزی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش جبال بارز از شهرستان کرمان واقع در 50هزارگزی شمال شرقی زرند و 2هزارگزی باختر راه مالرو خانوک به راور، دارای 15 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودخوری
تصویر خودخوری
خودخور بودن، حالت خودخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودخانه
تصویر رودخانه
جای رود، بستر رود، مجرای رود، نهر بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ خوَ / خُ)
حالت خودخور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جای رود، و آن زمینی باشد که سیلاب رود در آن جاری شده باشد. (آنندراج). بستر رود. مجرای رود. (ناظم الاطباء). زمینی که بر آن رود جاری است و مجازاً خود رود را هم رودخانه گویند. (ناظم الاطباء). رودکده. دکتر مستوفی در کتاب جغرافیای عمومی چنین آرد: با ریزش باران در روی دامنه هاآب از هر سو جریان می یابد و در بریدگیها متمرکز میشود. این بریدگیها غالباً خشک هستند ولی از شکل رگه رگۀ آنها میتوان حدس زد که از جریان آب پیدا شده اند. پس از چند فصل بارانی، بریدگیها بهم نزدیک میشوند و کم کم جدار از بین میرود و بریدگی بزرگتری حاصل میشود. بیشتر دامنه ها در نواحی کوهستانی نشانه ای از این بریدگیها دارند که اگر آنها را برحسب جهت دنبال کنیم به حوضۀ سرچشمه یا درۀ رودخانه میرسیم. بریدگیهای بزرگ و کوچک و دره های خشک مجرای سیلاب هستند که خاصه در فصول بارانی آب به خود می بیند ولی در نواحی معتدل غالب این بریدگیها آبدار است و از اجتماع و برخورد آنها رودخانه تشکیل میشود. اگر مسیر رودخانه را از حوالی سرچشمه تا مصب آن دنبال کنیم در آن چند منطقۀ مشخص می بنیم که از لحاظ وضع پستی و بلندی و عمل فرسایشی رودخانه با یکدیگر فرق دارند. در قسمت علیای رودجریان آب نامنظم است و رودخانه هنوز صورت ثابتی بخود نگرفته است، این قسمت را حوضۀ سرچشمه یا آبگیر گوییم. در قسمت میانه رودخانه با آب فراوان در بستری ثابت و در دره جریان دارد و این قسمت آبراهه است و سرانجام منطقۀ آخری نواحی مشرف به مصب است که در آن رودخانه با جریانی آرام به دریا می ریزد و شکل معمولی آن مخروط افکنه است. (از جغرافیای عمومی تألیف دکتر احمد مستوفی ج 1). و رجوع به رود شود:
دولت به سوی شاه رود یا به سوی تو
باران به رودخانه شود یا به آبگیر.
منوچهری.
مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می دررسید و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). آن رود خانه خونخوار با آن غزارت از حکم طهارت بیرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 355).
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
چو زین رودخانه فراتر گذشت
گذشتش ز سر هرچه در سر گذشت.
امیرخسرو (از آنندراج).
افتادگی است چارۀ خصم زیاده ره
سیلاب کی خراب کند رودخانه را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- سنگ به رود خانه خدا انداختن، (بمزاح و انکار) گناهی بزرگ مرتکب نشدن. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بمعنی رودگان است که جمع روده باشد و بمعنی مفرد روده هم گفته اند. (برهان قاطع) (از آنندراج). از رودگان + ی (نسبت). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رودگان و رودها. (ناظم الاطباء). روده ای و یا یک روده. (ناظم الاطباء) : امعاء، رودگانیها. (دستور اللغه ادیب نطنزی). این کلمه ظاهراً مفرداست بدلیل اینکه آنرا جمع بندند و شواهدی که ذیلاً نقل میشود این نظر را تأیید میکند: هر خلطمری که اندر معده و رودگانیها بود باسهال براند (افسنتین) . (الابنیه عن حقایق الادویه). المعی و المعاء، رودگانی. الامعاء جمع. (مهذب الاسماء). (کندر) ریش رودگانی را منفعت کند. (الابنیه عن حقایق الادویه).
همه رودگانیش سوراخ کرد
بمغز سرش راه گستاخ کرد.
فردوسی.
کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است
رودگانیش چرا نیز برون شکم است ؟!
منوچهری.
زحل دلالت کند بر دوگونه... و رودگانی (التفهیم). حمل سر است و روی و رودگانی و مانندۀ این. (التفهیم). عرب و بعض دگر جز ایشان، خون در رودگانی کردندی و بر آتش نهادندی و بخوردندی. (تفسیر ابوالفتوح چ قدیم ج 2 ص 94).
شکم دامن اندرکشیدش ز شاخ
بود تنگدل رودگانی فراخ.
سعدی.
خیم، رندش رودگانی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قرقره، آواز رودگانی. (اسامی فی الاسامی).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به رودآور است که قصبه ای است از همدان. رجوع به رودآور (قصبه ای از همدان) شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام یکی از دهستانهای هشتگانه بخش میناب از شهرستان بندرعباس واقع در شمال میناب. از شمال بدهستان گلاشکرد، از مشرق به دهستان رودان و از مغرب به دهستان احمدی محدوداست. ناحیه ای است کوهستانی و هوایی گرم دارد. آب آن از رود خانه دژ و رود خانه ’بر’ تأمین میشود. از محصولات عمده اش خرما و مرکبات قابل ذکر، و شغل سکنه زراعت است. این دهستان از 55 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 7723 تن سکنه دارد. و مرکز دهستان قریۀ قلعه دزدی، و از دیه های مهم آن آب کهور، رهدار و زمیتو قابل ذکر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
منسوب به رودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودخانه
تصویر رودخانه
زمینی که سیلاب رود در آن جاری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات ذوات الاوتار که بر آن چهار وتر بندند و بر نصف وی پوست کشند و بر آن پرده ها بندند و و آن مانند عود قدیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودخانه
تصویر رودخانه
((نِ))
رود، نهر بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
مزاج سريع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
Hotheadedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
impulsivité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
短気
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
جلد بازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
খেপানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
ใจร้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
hasira
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
acelecilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
вспыльчивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
Hitzköpfigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
성급함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
ketergesaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
आवेश
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
prikkelbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
impulsividad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
irruenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
impulsividade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
易怒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
porywczość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
імпульсивність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زودخویی
تصویر زودخویی
חִפזוּת
دیکشنری فارسی به عبری