رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جُفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، سپیدخار، اقتنالوقی، شوکة البیضا، برای مثال گر به گرد گنج بادآورد گردم فی المثل / آن ز بختم خار «بادآورد» گردد درزمان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)
گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کَنگَر سِفید، خارِاِسپید، خارِسِپید، سِپیدخار، اَقتِنالوقی، شوکَة البیضا، برای مِثال گر به گرد گنج بادآورد گردم فی المثل / آن ز بختم خار «بادآورد» گردد درزمان (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۵)
پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن: تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. ز تختی که هستی فرودآرمت از این پس به کس نیز نشمارمت. فردوسی. تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی فرودآرد همی احجار صدمن. منوچهری. به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه). - سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن: نزیبد ترا با چنین سروری که سر جز به طاعت فرودآوری. سعدی. رجوع به فرودآوردن شود. ، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص). برسمی که بودش فرودآورید جهاندار پیش سپهبد چمید. فردوسی. فرودآور به درگاه وزیرم فرودآوردن اعشی به باهل. منوچهری. رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). فرودآرید کآن مهمان عزیز است شما ماهید و خورشید، آن کنیز است. نظامی. که گر مهمان مایی ناز منمای به هر جا کت فرودآرم فرودآی. نظامی. ، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : فرودآوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علفگاه. نظامی. ، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن: تیر تو از کلات فرودآورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. ز تختی که هستی فرودآرمت از این پس به کس نیز نشمارمت. فردوسی. تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی فرودآرد همی احجار صدمن. منوچهری. به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه). - سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن: نزیبد ترا با چنین سروری که سر جز به طاعت فرودآوری. سعدی. رجوع به فرودآوردن شود. ، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص). برسمی که بودش فرودآورید جهاندار پیش سپهبد چمید. فردوسی. فرودآور به درگاه وزیرم فرودآوردن اعشی به باهل. منوچهری. رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی). فرودآرید کآن مهمان عزیز است شما ماهید و خورشید، آن کنیز است. نظامی. که گر مهمان مایی ناز منمای به هر جا کت فرودآرم فرودآی. نظامی. ، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : فرودآوردش از شبدیز چون ماه فرس را راند حالی بر علفگاه. نظامی. ، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
دهی جزء بخش کن شهرستان تهران، یکهزارگزی شمال راه شوسۀ تهران - کرج، واقع در دامنه. سکنۀ آن 438 تن و آب آن از قنات و نهر کرج تأمین می شود. محصول آنجا: غلات، صیفی، میوجات و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ ازگی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء بخش کن شهرستان تهران، یکهزارگزی شمال راه شوسۀ تهران - کرج، واقع در دامنه. سکنۀ آن 438 تن و آب آن از قنات و نهر کرج تأمین می شود. محصول آنجا: غلات، صیفی، میوجات و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ ازگی جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان واقع در 3هزارگزی غرب تویسرکان و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. منطقه ای است جلگه ای و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 1089 تن است که مذهب تشیع دارند و به لهجۀ کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و رود خانه سرابی تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و صیفی و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دارای 5 باب دکان است و راه فرعی به شوسه و دو زیارتگاه بنام پیر نجم الدین و امامزاده رودآور و از آثار ابنیۀقدیم تپه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام قصبه ای است از همدان که 93 قریۀ متصل آباد دارد و منسوب بدانجا را رودآوردی گویند و اصل خواجه شمس از آنجا بوده چنانکه در این مصراع از رباعی مندرج است: رودآوری و محمد حافظ نام. (از آنندراج) (انجمن آرا). و شاید همان رودآور تویسرکان باشد: زآنست که مرز رودآور دولتکده ای است شادی آور. خاقانی (از انجمن آرا). رجوع به رودآور (مادۀ بعدی) شود
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان واقع در 3هزارگزی غرب تویسرکان و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. منطقه ای است جلگه ای و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 1089 تن است که مذهب تشیع دارند و به لهجۀ کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و رود خانه سرابی تأمین میشود. محصولش غلات و پنبه و صیفی و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دارای 5 باب دکان است و راه فرعی به شوسه و دو زیارتگاه بنام پیر نجم الدین و امامزاده رودآور و از آثار ابنیۀقدیم تپه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام قصبه ای است از همدان که 93 قریۀ متصل آباد دارد و منسوب بدانجا را رودآوردی گویند و اصل خواجه شمس از آنجا بوده چنانکه در این مصراع از رباعی مندرج است: رودآوری و محمد حافظ نام. (از آنندراج) (انجمن آرا). و شاید همان رودآور تویسرکان باشد: زآنست که مرز رودآور دولتکده ای است شادی آور. خاقانی (از انجمن آرا). رجوع به رودآور (مادۀ بعدی) شود