- روجه
- شتاب
معنی روجه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث مروج. مونث مروج
هرسان هرطور هرطریق. یا به هروجه. بهرطریق بهرنحو
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ستاره صبح در گویش مازندرانی، درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح میدرخشد
روی آوری، پروا، رویکرد، منید، پرداختن، دریافت
ظاهر، سطح
زحمت
همسر
درست انگاشته، پذیرفتنی
به روش به گونه ی
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
سرگین، کاه ریزه که پس از بیختن گندم در پرویزن بماند، نونک بینی
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
جمع راوی، باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
ترس، بهره از زیبایی
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
خودداری از خوردن و آشامیدن که مدت شرعی آن از طلوع صبح تا غروب آفتاب است
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
سریشم
فرانسوی غلتیدن
آوای بوف آوای جغد
خوبروی، اندک، برگزیده خوبرویی زیبایی
پارسی تازی گشته رهوار
اندیشه، فکر، صلاح، تفکر، نگرش، امر، دیدن دیدار دید، نما، ریخت
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
بچه مرغ
بزرگتر، با عظمت تر
روی نهادن، روی آوردن
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
نوعی انگور، انگور پیش رس
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن،
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن،
طعام زندانیان، غذای زندانیان و اسیران