جدول جو
جدول جو

معنی روبرو - جستجوی لغت در جدول جو

روبرو
(بِ)
محاذی. مقابل. در پیش. (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج). مواجه و مقابل. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). برابر. رویاروی. رجوع به روبروی شود:
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کی نظارگان...
ناصرخسرو.
دو لشکر روبرو خنجر کشیدند
جناح و قلب را صف برکشیدند.
نظامی.
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.
نظامی.
جهان چیست مهمان سرایی، در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
؟ (از یادداشت مؤلف).
- امثال:
روبرو بودن به از پهلو بود، نظیر: المقابله خیر من المقارنه
لغت نامه دهخدا
روبرو
مواجه و مقابل، برابر، رویاروی
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
روبرو
متضاد، مقابل، مواجه
تصویری از روبرو
تصویر روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
روبرو
برابر، پیش رو، جلو، حضوراً، رویارو، قبال، متقابل، محاذی، مقابل، مواجه، نزد
متضاد: عقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبر
تصویر روبر
آنچه از روی آن چیزی را برش می دهند، الگو، پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روارو
تصویر روارو
کثرت آمد و شد، آمد و شد مردم در جایی، پیاپی و باشتاب رفتن، گروهی از مردم یا سپاهیان، برای مثال زمین از بار آهن خم گرفته / هوا را از روارو دم گرفته (نظامی۲ - ۲۵۴)
روارو برآمدن: فریاد روارو بلند شدن، بانگ بروبرو زدن، برای مثال روارو برآمد که بگشای راه / که آمد نوآیین یکی پیشگاه (فردوسی - ۲/۳۷۳)
روارو زدن: فریاد بروبرو برآوردن، برای مثال وقت بیاید که روارو زنند / سکۀ ما بر درمی نو زنند (نظامی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبارو
تصویر روبارو
برابر هم، رو به رو، رویاروی، روی در روی، رو در رو، از مقابل
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
روبرو. مقابل. محاذی:
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون.
میرزا ابوالحسن جلوه.
و رجوع به روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(بِ هَُ)
نام سلسله جبالی است در آفریقای مرکزی. و مرتفعترین قلۀ آن 1737 گز ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
(رُ وا)
روبارو. روبرو. مقابل و مواجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَهْ)
مخفف روبراه. منظم و آماده. رجوع به روبراه شود
لغت نامه دهخدا
روبرو، مواجه، مقابل، (از آنندراج)، روباروی:
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته،
زلالی (از آنندراج)،
رجوع به روباروی و روبرو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
روزرونده. کسی یا چیزی که روز راه رود:
هواداری مکن شب راچو خفاش
چو باز جرۀ خور روزرو باش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکّب از: رو + بر، مخفف بریده، الگو. مدل. و رجوع به روبر کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روبرو گرداندن
تصویر روبرو گرداندن
اعراض کننده، پشت کننده، روی برتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روارو
تصویر روارو
کثرت آمد و شد خلق، آمد و رفت مردم روبرو، مقابل و مواجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبرو
تصویر خوبرو
خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبر
تصویر روبر
الگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روارو
تصویر روارو
((رَ))
آمد و شد مردم در جایی، کثرت آمد و شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
Confront
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confronter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقابل، در برابر، مقابله
فرهنگ گویش مازندرانی
درست، سرحال، رو به را
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
menghadapi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
सामना करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confronteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
面对
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
skonfrontować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
стикатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
konfrontieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
столкнуться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
להתמודד
دیکشنری فارسی به عبری