جدول جو
جدول جو

معنی روباگا - جستجوی لغت در جدول جو

روباگا
نام قصبه ای است در افریقای مرکزی واقع در هفت هزارگزی ساحل شمالی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه که سابقاً پایتخت کشور اوگانده بوده و در آن روزگار جمعیت آن به 250000 تن بالغ بود، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روباغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روبینا
تصویر روبینا
(دخترانه)
یاقوت سرخ، یاقوت قرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روبارو
تصویر روبارو
برابر هم، رو به رو، رویاروی، روی در روی، رو در رو، از مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبان
تصویر روبان
روبنده، درحال روبیدن
نواری که برای زیبایی به دور چیزی می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روباز
تصویر روباز
بی حجاب، آنچه رویش پوشیده نباشد، آنچه در پرده نباشد
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، بشّاش، تازه رو، روتازه، فراخ رو، گشاده خد، بسّام، طلیق الوجه، بسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روباه
تصویر روباه
پستانداری گوشت خوار از خانوادۀ سگ ها با گوش های بلند، پوزۀ دراز و موهای نرم
روباه ترکی: در علم زیست شناسی سیخول
فرهنگ فارسی عمید
روباز بودن، بی حجاب بودن، بی حجابی یعنی بی چادری و بی نقابی زن، گستاخی، وقاحت، بیشرمی، و رجوع به رو و روباز شود
لغت نامه دهخدا
(روباه)
نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج). یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظم الاطباء). جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانوادۀ سگ. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود. ج، روباهها، روباهان. روبه اسم فارسی ثعلب است. (فهرست مخزن الادویه). حیوانی است که در کثرت حیله وری و زیرکی ضرب المثل و معروف، و در مشرق بسیار است و مرغان و حیوانات کوچک را شکار کند. این حیوان در میان باغها و خرابه ها و قبرستانها بسیار یافت می شود. (از قاموس کتاب مقدس). ثعلب. (دهار). تتفل. تفّل. دوبل. دیسم. روّاغ. سماسم. سمسم. ضوّاغ. عسلق. عقف. غشفل. وعوع. هجرس. هقلّس.هیطل. (منتهی الارب). ابوالنحیص. ابوالحصین. ابوالخبیص. ابوالنجم. ابوالوثاب. ابوعویل. ابونوفل. ابوحفص. ابوحنبص. ام رقاش. ام عوبل. (المرصع) :
شود بدخواه تو روباه بددل
چو شیرآسا تو بخرامی به میدان.
شهید.
گرسنه روباه شد تا آن درخت
هرگهی بانگی بجستی تند و سخت.
رودکی.
گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بر بمانده خیرخیر.
رودکی.
به شاه ددان کلته روباه گفت
که دانا زد این داستان در نهفت.
ابوشکور.
و از او از ناحیت تبت مشک بسیار خیزد و روباه سیاه... (حدود العالم).
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی.
ابوالعباس.
بلای من آمد همه دانش من
چو روباه را موی و طاوس را پر.
ابوالعلاء.
ز پویندگان هرکه مویش نکوست
بکشت و ز ایشان برآهیخت پوست
چوسنجاب و قاقم چو روباه گرم
چهارم سمور است کش موی نرم.
فردوسی.
که روباه با شیر ناید براه
دلیری مکن جنگ ما را مخواه.
فردوسی.
شیر نر وقت هنر پیش تو روباه بود
زشت باشد که ترا گویم تو شیر نری.
فرخی.
به نامت ار بنگارند روبهی بر خاک
چو صید خواهی از او شیر گیرد آن روباه.
فرخی.
همیشه تا به شرف باز برتر ازگنجشک
چنان کجا به هنر شیر برتر از روباه.
فرخی.
اگر عاشق شود شیر دژآگاه
به عشق اندر شود هم طبع روباه.
(ویس ورامین).
بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان که محال است روباهان را با شیران چخیدن. (تاریخ بیهقی). روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند. (تاریخ بیهقی). (پوستین) روباه گرمتر از سمور بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
مردی از شاه و خدعه از بدخواه
حمله از شیر و حیله از روباه.
سنائی.
حمله با شیرمرد همراه است
حیله کار زن است و روباه است.
سنائی.
هر آن کسی که بود گاه غدرچون روباه
گمان مبر که بود گاه قدر چون ضیغم.
عبدالواسع جبلی.
ز آب آن میوه که روباه خورد
آب کون سگ دیوانه مخور.
خاقانی.
پیش او حمله های شیر فلک
راست چون حیله های روباه است.
ظهیر فاریابی.
در پیش حملۀ تو کجا ایستد عدو
روباه را چه طاقت زور غضنفر است.
ظهیر فاریابی.
روباه را چه صید میسر شود همی
در بیشه ای که شیر ژیان در کمین بود.
رفیع لنبانی.
روباه به در خانه خویش چندان قوت دارد که شیر به در خانه کسان ندارد. (مرزبان نامه)، بمجاز، ضعیف و ناتوان و ترسنده:
کنون دشت روباه بینم همی
سر از رزم کوتاه بینم همی.
فردوسی.
- روباه به گردون گرفتن، با شکیبایی بسیار کاری صعب انجام دادن: و گفته اند که اتابک ایلدگز روباه به گردون گیرد یعنی او را مایۀ اصطبار بسیار است. (تاریخ سلاجقۀ کرمان).
- روباه را در تله داشتن، یعنی شخص محیل را به دام خود کشیدن. (از آنندراج).
- شیخ روباه، در تداول عامه، شیخ مکار و مزور و حیله گرو ریاکار.
- امثال:
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دنبم، یعنی این گواه مغرض و در امرذینفع است. نظیر: دم روبه گواه روباه است. رجوع به امثال و حکم شود.
روباه به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست، یعنی بر مشکلی که قادر به حل و رفع آن نبود مشکلی تازه افزود. نظیر: موش به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست.رجوع به امثال و حکم شود.
روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند، یعنی در زمان گرفتاری و ناتوانی و بینوایی وعده های خوش و شیرین می دهد. به هنگام پیری و پایان عمر زهد و عبادت پیشه کرده است. رجوع به مثل ’الاّن قد ندمت و ماینفع الندم’ در امثال و حکم شود
لغت نامه دهخدا
رودی است در تانگانیکا واقع در افریقای مرکزی که به اقیانوس هند میریزد، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
جزء ناحیۀ ’پوی ددم’ در ’کلرمن فراند’ از کشور فرانسه، و 3650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
نام رودی است در افریقای شرقی و این رود به جنوب شرقی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه میریزد، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روبانه)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) :
یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار
ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این.
باقرکاشی (از آنندراج).
بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت
بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود.
طالب آملی (از آنندراج).
- دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) :
آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود
نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است.
صائب (از آنندراج).
- دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن:
می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم
نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا.
ملا جامی بیخود (از آنندراج).
- دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن:
سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود
خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد.
صائب (ازآنندراج).
- ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن:
می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند.
صائب (از آنندراج).
، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت:
می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی
شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی.
باقر کاشی (از آنندراج).
، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
لغت نامه دهخدا
روبرو، مواجه، مقابل، (از آنندراج)، روباروی:
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته،
زلالی (از آنندراج)،
رجوع به روباروی و روبرو شود
لغت نامه دهخدا
کسی یا چیزی که می روبد، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)،
در حال روفتن، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
نام شخصی است که همراه شخصی دیگر بنام روبلس روم را متصرف شد و شهری ساخت و آن را رومیه نام نهاد و پس از چندی حکمران روبلس روبانس را بکشت و در امر جهانبانی مستقل گشت. (ازحبیب السیر چ تهران ص 73). این دو نام مصحف رموس و رمولوس است. رجوع به رمولوس و فرهنگ اساطیر یونان و روم تألیف احمد بهمنش چ دانشگاه تهران ج 2 ص 807 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به روبا که دهی است از دیههای دجیل بغداد، رجوع به روبا شود
لغت نامه دهخدا
(خَرْ وِ)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان قلعۀ نو است که در بخش کلات شهرستان قوچان واقع است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْوْ)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام:
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
اگرچه گوی سروبالا بود
جوانی کند پیر کانا بود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491).
خوشا منزلا خرما جایگاها
که آنجاست آن سروبالا رفیقا.
منوچهری.
اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم
که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212).
بپرسید از بتان سروبالا
که ای ماه بتان خورشید والا.
نظامی.
من بر آن بودم که ندهم دل به کس
سروبالا دلستانی میکند.
سعدی.
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود.
سعدی.
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی.
سعدی.
سروبالای من آنگه که درآید به سماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
سروبالایی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد.
بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، در جلگه واقع و گرمسیر است، سکنۀ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و خرما و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
یا روحانی، قدیس قریاقوس، اصل وی از کورنتوس بود، درفلسطین به زهد و عبادت پرداخت، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
ابوحامد طیب بن اسماعیل بن علی بن خلیفه بن حبیب بن طیب بن محمد بن ابراهیم روبائی حربی، از محدثان بود، وی به سال 524 ه، ق، متولد شد و به سال 600 درگذشت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی قاضی المارستان و ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن یوسف نجار روایت دارد، (از معجم البلدان)
ابوعبداﷲ محمد بن عمر بن خلیفهالعطار حربی روبائی، وی از ابوالمظفر هبهاﷲ بن احمد شبلی و ابوعلی احمد بن محمد رجبی و عبدالاول و عبدالرحمن بن زید الوراق استماع حدیث کرد و محمد بن ناصر حافظبه وی اجازۀ روایت حدیث داد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فریبندگی، حیله گری، (ناظم الاطباء)، مکاری، نیرنگ بازی:
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش !
نظامی،
و رجوع به روباهی کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روباز
تصویر روباز
گشاده ور، بی حجاب، گستاخ، بیشرم وقیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
روایت کننده (راوی)، توضیح:) ه (در راویه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباهی
تصویر روباهی
مانند روباه بودن، حیله گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبنا
تصویر روبنا
((بَ))
آن بخش از ساختمان که بر روی زیربنا ساخته می شود، هر یک از نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه، روساخت
فرهنگ فارسی معین
جانوری است پستاندار و گوشت خوار با دمی بزرگ و پرمو به رنگ های سیاه، زرد و یا سرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روباز
تصویر روباز
بی حجاب، آن چه که بالای آن باز و گشاد باشد، کالسکه روباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایا
تصویر روایا
((رَ))
جمع راویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواگه
تصویر رواگه
شایعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواگی
تصویر رواگی
ترویج
فرهنگ واژه فارسی سره