نام قصبه ای است در افریقای مرکزی واقع در هفت هزارگزی ساحل شمالی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه که سابقاً پایتخت کشور اوگانده بوده و در آن روزگار جمعیت آن به 250000 تن بالغ بود، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روباغه)
نام قصبه ای است در افریقای مرکزی واقع در هفت هزارگزی ساحل شمالی دریاچۀ ویکتوریا نیانزه که سابقاً پایتخت کشور اوگانده بوده و در آن روزگار جمعیت آن به 250000 تن بالغ بود، (از قاموس الاعلام ترکی ذیل روباغه)
نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج). یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظم الاطباء). جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانوادۀ سگ. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود. ج، روباهها، روباهان. روبه اسم فارسی ثعلب است. (فهرست مخزن الادویه). حیوانی است که در کثرت حیله وری و زیرکی ضرب المثل و معروف، و در مشرق بسیار است و مرغان و حیوانات کوچک را شکار کند. این حیوان در میان باغها و خرابه ها و قبرستانها بسیار یافت می شود. (از قاموس کتاب مقدس). ثعلب. (دهار). تتفل. تفّل. دوبل. دیسم. روّاغ. سماسم. سمسم. ضوّاغ. عسلق. عقف. غشفل. وعوع. هجرس. هقلّس.هیطل. (منتهی الارب). ابوالنحیص. ابوالحصین. ابوالخبیص. ابوالنجم. ابوالوثاب. ابوعویل. ابونوفل. ابوحفص. ابوحنبص. ام رقاش. ام عوبل. (المرصع) : شود بدخواه تو روباه بددل چو شیرآسا تو بخرامی به میدان. شهید. گرسنه روباه شد تا آن درخت هرگهی بانگی بجستی تند و سخت. رودکی. گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی او بر بمانده خیرخیر. رودکی. به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت. ابوشکور. و از او از ناحیت تبت مشک بسیار خیزد و روباه سیاه... (حدود العالم). یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس. بلای من آمد همه دانش من چو روباه را موی و طاوس را پر. ابوالعلاء. ز پویندگان هرکه مویش نکوست بکشت و ز ایشان برآهیخت پوست چوسنجاب و قاقم چو روباه گرم چهارم سمور است کش موی نرم. فردوسی. که روباه با شیر ناید براه دلیری مکن جنگ ما را مخواه. فردوسی. شیر نر وقت هنر پیش تو روباه بود زشت باشد که ترا گویم تو شیر نری. فرخی. به نامت ار بنگارند روبهی بر خاک چو صید خواهی از او شیر گیرد آن روباه. فرخی. همیشه تا به شرف باز برتر ازگنجشک چنان کجا به هنر شیر برتر از روباه. فرخی. اگر عاشق شود شیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. (ویس ورامین). بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان که محال است روباهان را با شیران چخیدن. (تاریخ بیهقی). روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند. (تاریخ بیهقی). (پوستین) روباه گرمتر از سمور بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردی از شاه و خدعه از بدخواه حمله از شیر و حیله از روباه. سنائی. حمله با شیرمرد همراه است حیله کار زن است و روباه است. سنائی. هر آن کسی که بود گاه غدرچون روباه گمان مبر که بود گاه قدر چون ضیغم. عبدالواسع جبلی. ز آب آن میوه که روباه خورد آب کون سگ دیوانه مخور. خاقانی. پیش او حمله های شیر فلک راست چون حیله های روباه است. ظهیر فاریابی. در پیش حملۀ تو کجا ایستد عدو روباه را چه طاقت زور غضنفر است. ظهیر فاریابی. روباه را چه صید میسر شود همی در بیشه ای که شیر ژیان در کمین بود. رفیع لنبانی. روباه به در خانه خویش چندان قوت دارد که شیر به در خانه کسان ندارد. (مرزبان نامه)، بمجاز، ضعیف و ناتوان و ترسنده: کنون دشت روباه بینم همی سر از رزم کوتاه بینم همی. فردوسی. - روباه به گردون گرفتن، با شکیبایی بسیار کاری صعب انجام دادن: و گفته اند که اتابک ایلدگز روباه به گردون گیرد یعنی او را مایۀ اصطبار بسیار است. (تاریخ سلاجقۀ کرمان). - روباه را در تله داشتن، یعنی شخص محیل را به دام خود کشیدن. (از آنندراج). - شیخ روباه، در تداول عامه، شیخ مکار و مزور و حیله گرو ریاکار. - امثال: به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دنبم، یعنی این گواه مغرض و در امرذینفع است. نظیر: دم روبه گواه روباه است. رجوع به امثال و حکم شود. روباه به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست، یعنی بر مشکلی که قادر به حل و رفع آن نبود مشکلی تازه افزود. نظیر: موش به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست.رجوع به امثال و حکم شود. روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند، یعنی در زمان گرفتاری و ناتوانی و بینوایی وعده های خوش و شیرین می دهد. به هنگام پیری و پایان عمر زهد و عبادت پیشه کرده است. رجوع به مثل ’الاّن قد ندمت و ماینفع الندم’ در امثال و حکم شود
نام جانوری دشتی که آن را به حیله گری نسبت کرده اند. (آنندراج). یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار و از جنس سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. (ناظم الاطباء). جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانوادۀ سگ. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود. ج، روباهها، روباهان. روبه اسم فارسی ثَعْلَب است. (فهرست مخزن الادویه). حیوانی است که در کثرت حیله وری و زیرکی ضرب المثل و معروف، و در مشرق بسیار است و مرغان و حیوانات کوچک را شکار کند. این حیوان در میان باغها و خرابه ها و قبرستانها بسیار یافت می شود. (از قاموس کتاب مقدس). ثَعْلَب. (دهار). تَتْفُل. تُفَّل. دَوْبَل. دَیْسَم. رَوّاغ. سُماسِم. سَمْسَم. ضَوّاغ. عَسْلَق. عَقْف. غَشْفَل. وَعْوَع. هِجْرِس. هَقَلَّس.هَیْطَل. (منتهی الارب). ابوالنحیص. ابوالحصین. ابوالخبیص. ابوالنجم. ابوالوثاب. ابوعویل. ابونوفل. ابوحفص. ابوحنبص. ام رقاش. ام عوبل. (المرصع) : شود بدخواه تو روباه بددل چو شیرآسا تو بخرامی به میدان. شهید. گرسنه روباه شد تا آن درخت هرگهی بانگی بجستی تند و سخت. رودکی. گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی او بر بمانده خیرخیر. رودکی. به شاه ددان کلته روباه گفت که دانا زد این داستان در نهفت. ابوشکور. و از او از ناحیت تبت مشک بسیار خیزد و روباه سیاه... (حدود العالم). یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه درغانی. ابوالعباس. بلای من آمد همه دانش من چو روباه را موی و طاوس را پر. ابوالعلاء. ز پویندگان هرکه مویش نکوست بکشت و ز ایشان برآهیخت پوست چوسنجاب و قاقم چو روباه گرم چهارم سمور است کش موی نرم. فردوسی. که روباه با شیر ناید براه دلیری مکن جنگ ما را مخواه. فردوسی. شیر نر وقت هنر پیش تو روباه بود زشت باشد که ترا گویم تو شیر نری. فرخی. به نامت ار بنگارند روبهی بر خاک چو صید خواهی از او شیر گیرد آن روباه. فرخی. همیشه تا به شرف باز برتر ازگنجشک چنان کجا به هنر شیر برتر از روباه. فرخی. اگر عاشق شود شیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. (ویس ورامین). بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان که محال است روباهان را با شیران چخیدن. (تاریخ بیهقی). روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند. (تاریخ بیهقی). (پوستین) روباه گرمتر از سمور بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردی از شاه و خدعه از بدخواه حمله از شیر و حیله از روباه. سنائی. حمله با شیرمرد همراه است حیله کار زن است و روباه است. سنائی. هر آن کسی که بود گاه غدرچون روباه گمان مبر که بود گاه قدر چون ضیغم. عبدالواسع جبلی. ز آب آن میوه که روباه خورد آب کون سگ دیوانه مخور. خاقانی. پیش او حمله های شیر فلک راست چون حیله های روباه است. ظهیر فاریابی. در پیش حملۀ تو کجا ایستد عدو روباه را چه طاقت زور غضنفر است. ظهیر فاریابی. روباه را چه صید میسر شود همی در بیشه ای که شیر ژیان در کمین بود. رفیع لنبانی. روباه به در خانه خویش چندان قوت دارد که شیر به در خانه کسان ندارد. (مرزبان نامه)، بمجاز، ضعیف و ناتوان و ترسنده: کنون دشت روباه بینم همی سر از رزم کوتاه بینم همی. فردوسی. - روباه به گردون گرفتن، با شکیبایی بسیار کاری صعب انجام دادن: و گفته اند که اتابک ایلدگز روباه به گردون گیرد یعنی او را مایۀ اصطبار بسیار است. (تاریخ سلاجقۀ کرمان). - روباه را در تله داشتن، یعنی شخص محیل را به دام خود کشیدن. (از آنندراج). - شیخ روباه، در تداول عامه، شیخ مکار و مزور و حیله گرو ریاکار. - امثال: به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دنبم، یعنی این گواه مغرض و در امرذینفع است. نظیر: دم روبه گواه روباه است. رجوع به امثال و حکم شود. روباه به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست، یعنی بر مشکلی که قادر به حل و رفع آن نبود مشکلی تازه افزود. نظیر: موش به سوراخ نمی رفت جاروب به دمش بست.رجوع به امثال و حکم شود. روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند، یعنی در زمان گرفتاری و ناتوانی و بینوایی وعده های خوش و شیرین می دهد. به هنگام پیری و پایان عمر زهد و عبادت پیشه کرده است. رجوع به مثل ’الاَّن قد ندمت و ماینفع الندم’ در امثال و حکم شود
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
دوچند ومضاعف. (غیاث). دوبرابر و با لفظ رفتن و شدن و کردن و کشیدن و گشتن مستعمل است. (آنندراج) : یک طرف جام شراب و یک طرف روی نگار ظرف ما کیف دوبالا برنتابد بیش از این. باقرکاشی (از آنندراج). بر بلبل از فراق گل و گلستان چه رفت بر من ز هجر دوست دوبالای آن رود. طالب آملی (از آنندراج). - دوبالا شدن، دوبرابر شدن. (از آنندراج) : آرزوها در کهن سالی دوبالا می شود نعل حرص پیر از قد دوتا در آتش است. صائب (از آنندراج). - دوبالا کردن، دوبرابر کردن. (آنندراج). مضاعف نمودن: می کند گلشن دوبالا نشأت بیتابیم نالۀ بلبل زند مضراب بی قانون مرا. ملا جامی بیخود (از آنندراج). - دوبالا گشتن (یا گردیدن) ، دوبرابر شدن. (از آنندراج). دوبالا شدن: سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود خندۀ کبک ز کهسار دوبالا گردد. صائب (ازآنندراج). - ناز دوبالا کردن، ناز دوبرابر کردن. (از آنندراج). ناز و کرشمۀ بسیار نمودن: می کند ناز دوبالا بعد از این بر قمریان دست اگر بر دوش سرو آن سروقامت می کند. صائب (از آنندراج). ، به اندازۀ ارتفاع یا بلندی دوقامت: می رسد از پی تسخیر دلم پادشهی شه مژگان سپهی شوخ دوبالانگهی. باقر کاشی (از آنندراج). ، زیاده. زیادتر، بی نهایت و بی حد. (ناظم الاطباء) ، خمیده. (از یادداشت مؤلف). دوتا. دوتو. دولا. دوبالا - دوبالا - دوبالا رفتن طفل، دولادولا رفتن او
نام شخصی است که همراه شخصی دیگر بنام روبلس روم را متصرف شد و شهری ساخت و آن را رومیه نام نهاد و پس از چندی حکمران روبلس روبانس را بکشت و در امر جهانبانی مستقل گشت. (ازحبیب السیر چ تهران ص 73). این دو نام مصحف رموس و رمولوس است. رجوع به رمولوس و فرهنگ اساطیر یونان و روم تألیف احمد بهمنش چ دانشگاه تهران ج 2 ص 807 شود
نام شخصی است که همراه شخصی دیگر بنام روبلس روم را متصرف شد و شهری ساخت و آن را رومیه نام نهاد و پس از چندی حکمران روبلس روبانس را بکشت و در امر جهانبانی مستقل گشت. (ازحبیب السیر چ تهران ص 73). این دو نام مصحف رموس و رمولوس است. رجوع به رمولوس و فرهنگ اساطیر یونان و روم تألیف احمد بهمنش چ دانشگاه تهران ج 2 ص 807 شود
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، واقع در 18هزارگزی شمال قدمگاه. این ده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و رودخانه است. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام: سبکسار مردم نه والا بود اگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی. اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کند پیر کانا بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491). خوشا منزلا خرما جایگاها که آنجاست آن سروبالا رفیقا. منوچهری. اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212). بپرسید از بتان سروبالا که ای ماه بتان خورشید والا. نظامی. من بر آن بودم که ندهم دل به کس سروبالا دلستانی میکند. سعدی. سروبالایی به صحرا میرود رفتنش بین تا چه زیبا میرود. سعدی. قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد. حافظ. سروبالایی هوای کاج کرد دین و دل از عاشقان تاراج کرد. بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
نام محبوب. (آنندراج). که بالای او در راستی و اعتدال همچون سرو است. سروقد. بلندقد. رشیق. نیکواندام: سبکسار مردم نه والا بود اگرچه گوی سروبالا بود. فردوسی. اگرچه گوی سروبالا بود جوانی کند پیر کانا بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 491). خوشا منزلا خرما جایگاها که آنجاست آن سروبالا رفیقا. منوچهری. اگر تو سروبالایی ترا من دوست میدارم که چون تو سروبالایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. از این سروبالایی کش خرامی زیبارویی. (سندبادنامه ص 212). بپرسید از بتان سروبالا که ای ماه بتان خورشید والا. نظامی. من بر آن بودم که ندهم دل به کس سروبالا دلستانی میکند. سعدی. سروبالایی به صحرا میرود رفتنش بین تا چه زیبا میرود. سعدی. قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی. سعدی. سروبالای من آنگه که درآید به سماع چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد. حافظ. سروبالایی هوای کاج کرد دین و دل از عاشقان تاراج کرد. بقال قهوه رخی (از یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، در جلگه واقع و گرمسیر است، سکنۀ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و خرما و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع در 92هزارگزی جنوب غربی بزمان و در کنار راه مالرو بمپور به کهنوج، در جلگه واقع و گرمسیر است، سکنۀ آن 250 تن است که مذهب تسنن دارند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصولش غلات و خرما و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ابوحامد طیب بن اسماعیل بن علی بن خلیفه بن حبیب بن طیب بن محمد بن ابراهیم روبائی حربی، از محدثان بود، وی به سال 524 ه، ق، متولد شد و به سال 600 درگذشت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی قاضی المارستان و ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن یوسف نجار روایت دارد، (از معجم البلدان) ابوعبداﷲ محمد بن عمر بن خلیفهالعطار حربی روبائی، وی از ابوالمظفر هبهاﷲ بن احمد شبلی و ابوعلی احمد بن محمد رجبی و عبدالاول و عبدالرحمن بن زید الوراق استماع حدیث کرد و محمد بن ناصر حافظبه وی اجازۀ روایت حدیث داد، (از معجم البلدان)
ابوحامد طیب بن اسماعیل بن علی بن خلیفه بن حبیب بن طیب بن محمد بن ابراهیم روبائی حربی، از محدثان بود، وی به سال 524 هَ، ق، متولد شد و به سال 600 درگذشت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی قاضی المارستان و ابوالقاسم عبداﷲ بن احمد بن یوسف نجار روایت دارد، (از معجم البلدان) ابوعبداﷲ محمد بن عمر بن خلیفهالعطار حربی روبائی، وی از ابوالمظفر هبهاﷲ بن احمد شبلی و ابوعلی احمد بن محمد رجبی و عبدالاول و عبدالرحمن بن زید الوراق استماع حدیث کرد و محمد بن ناصر حافظبه وی اجازۀ روایت حدیث داد، (از معجم البلدان)
جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید