جدول جو
جدول جو

معنی رواندوز - جستجوی لغت در جدول جو

رواندوز
(رَ)
از بلاد کردنشین عراق است. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 20). مرکز فرهنگی و علمی قوم کرد در ولایت موصل عراق است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوز
تصویر اندوز
اندوختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندوزنده مثلاً مال اندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواندن
تصویر رواندن
به راه رفتن وا داشتن، به راه انداختن، فرستادن
جاری کردن، جریان دادن، رایج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
برانداز، بازدید، تخمین
ورانداز کردن: دید زدن، اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراندوز
تصویر زراندوز
زراندوزنده، کسی که مال جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
آنکه چو اندازد. آنکه آوازه دردهد. که آوازه دراندازد. کسی که خبر دروغ و بی اساسی را شهرت دهد. که پخش شایعه کند
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ کَ دَ)
راه بردن. به راه رفتن واداشتن. روانیدن: آن خدای که قادر است که ایشان را بر پاها برواند قادر است که در قیامت برو برد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به روانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ)
بازدید. تخمین. (فرهنگ فارسی معین). نگاه ژرفی است که از روی خریداری به کسی یا چیزی یا جائی کرده شود. (آنندراج). رجوع به ورانداز کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نِ گَ)
آنکه لو اندازد. آنکه هیاهو کند (در تداول زنان). چوانداز (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
عفواندوزنده. ذخیره کننده عفو. که عفو بسیار کند:
گنه بخشا و عفواندوز می باش
به خوشخوئی چو روشن روز می باش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوزنده. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). جمعکننده. (شرفنامۀ منیری) (سروری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). حاصل کننده. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین) : ثواب اندوز، جاه اندوز، حکمت اندوز، دانش اندوز، سروراندوز، سیم اندوز، شرف اندوز، شکراندوز، شهرت اندوز، عفواندوز، عمل اندوز، غم اندوز، کین اندوز، عفواندوز، مال اندوز، مهراندوز، نام اندوز، نیکی اندوز.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز.
- امثال:
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکز شهرستان راوندوز است که در مرز ایران و ترکیه و عراق قرار دارد و شهر تجارتی و همچنین مرکز رؤسای کرد میباشد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راندوو
تصویر راندوو
فرانسوی پیمان دیدار، دیدارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
تخمین، بازدید، از روی خریداری به کسی یا چیزی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوانداز
تصویر لوانداز
آنکه هیاهو کند، چو انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالدوز
تصویر جوالدوز
سوزنی بزرگ و درشت برای دوختن توبره و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی (اندوزنده) آید: مال اندوز، نیز در ترکیب بمعنی (اندوخته) آید: ظلمت اندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا دوز
تصویر وا دوز
باز دوختن دوباره دوختن، بهم دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
بازدید، تخمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
اندازه (جامه و غیره)، نقشه، مسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزندوزی
تصویر روزندوزی
آژور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدید، بررسی، تخمین، ملاحظه، نگاه اجمالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخمین زدن بانگاه، نگاه
فرهنگ گویش مازندرانی