خدمتکار محبوسان وزندانیان را گویند، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). مصحف زوار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به زوار شود
خدمتکار محبوسان وزندانیان را گویند، و به این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). مصحف زَوار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به زَوار شود
واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مثال نیک نگه کن به تن خویش در / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مِثال نیک نگه کن به تن خویش دَر / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
کثرت آمد و شد، آمد و شد مردم در جایی، پیاپی و باشتاب رفتن، گروهی از مردم یا سپاهیان، برای مثال زمین از بار آهن خم گرفته / هوا را از روارو دم گرفته (نظامی۲ - ۲۵۴) روارو برآمدن: فریاد روارو بلند شدن، بانگ بروبرو زدن، برای مثال روارو برآمد که بگشای راه / که آمد نوآیین یکی پیشگاه (فردوسی - ۲/۳۷۳) روارو زدن: فریاد بروبرو برآوردن، برای مثال وقت بیاید که روارو زنند / سکۀ ما بر درمی نو زنند (نظامی۱ - ۶۲)
کثرت آمد و شد، آمد و شد مردم در جایی، پیاپی و باشتاب رفتن، گروهی از مردم یا سپاهیان، برای مِثال زمین از بار آهن خم گرفته / هوا را از روارو دم گرفته (نظامی۲ - ۲۵۴) روارو برآمدن: فریاد روارو بلند شدن، بانگ بروبرو زدن، برای مِثال روارو برآمد که بگشای راه / که آمد نوآیین یکی پیشگاه (فردوسی - ۲/۳۷۳) روارو زدن: فریاد بروبرو برآوردن، برای مِثال وقت بیاید که روارو زنند / سکۀ ما بر درمی نو زنند (نظامی۱ - ۶۲)
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروارِه، غُرفِه
دهی است از دهستان تویه دروار بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 21 هزارگزی شمال باختری صیدآباد و 99 هزارگزی شمال راه شوسۀ دامغان به سمنان، با 1224 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمۀ دشت بو تأمین می شود. عده ای از اهالی در زمستان جهت تعلیف احشام و تأمین معاش به مازندران می روند و بهار مراجعت مینمایند. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان تویه دروار بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 21 هزارگزی شمال باختری صیدآباد و 99 هزارگزی شمال راه شوسۀ دامغان به سمنان، با 1224 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمۀ دشت بو تأمین می شود. عده ای از اهالی در زمستان جهت تعلیف احشام و تأمین معاش به مازندران می روند و بهار مراجعت مینمایند. راه فرعی به راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
خانه تابستانی. (برهان). خانه تابستانی که بغایت سرد باشد. (غیاث). خانه تابستانی که در آنجا گوسپند و غیره فربه کنند و آنرا برواری نیز گویند. (از آنندراج). برواری. پروار. فروار. و رجوع به پروار و فروار شود.
خانه تابستانی. (برهان). خانه تابستانی که بغایت سرد باشد. (غیاث). خانه تابستانی که در آنجا گوسپند و غیره فربه کنند و آنرا برواری نیز گویند. (از آنندراج). برواری. پروار. فروار. و رجوع به پروار و فروار شود.
دروا. درواز. دروایست. ضروری. مایحتاج، سرگشته. سرنگون. حیران. (برهان). آویخته. (آنندراج) (انجمن آرا) ، راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بزیر آیند، و آنرا دروانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
دروا. درواز. دروایست. ضروری. مایحتاج، سرگشته. سرنگون. حیران. (برهان). آویخته. (آنندراج) (انجمن آرا) ، راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بزیر آیند، و آنرا دروانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)