جدول جو
جدول جو

معنی رواذق - جستجوی لغت در جدول جو

رواذق
(رَ ذِ)
جمع واژۀ روذق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به روذق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روذق
تصویر روذق
مرغ سربریده و پرکنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواق
تصویر رواق
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری
رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ذِ)
جمع واژۀ روذکه. گوسپندان ریزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به روذکه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ)
خانه ای که به خرگاه ماند و یا سایبان. (منتهی الارب). خانه شبیه فسطاط. (از اقرب الموارد). سقف مقدم خانه. (مهذب الاسماء) (از معجم متن اللغه). سقفی که در مقدم خانه سازند و از این تقریر مستفاد می شود که همین است که به هندی آن را چهچه گویند. (غیاث اللغات). ج، اروقه، روق، رواقات. (اقرب الموارد)، سقف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
گردون بلند است رواقش به گه بزم
دریای محیط است سرایش به گه بار.
فرخی.
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست.
حافظ.
- بام ناگشاده رواق، کنایه از آسمان است:
همیشه تا در موت و حیات نابسته ست
بر اهل عالم از این بام ناگشاده رواق.
خاقانی.
- رواق بیستون. رجوع به رواق بیستون درجای خود شود.
- رواق چرخ، کنایه از سقف فلک. سقف آسمان:
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
- رواق زبرجد، کنایه از سقف زبرجدرنگ و نیلگون آسمان است:
بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند.
حافظ.
و رجوع به ترکیب رواق کبود شود.
- رواق سیمگون. رجوع به رواق سیمگون در جای خود شود.
- رواق فلک، رواق چرخ. رجوع به ترکیب رواق چرخ شود:
به صور نیمشبی درفکن رواق فلک
به ناوک سحری برشکن مصاف فضا.
خاقانی.
- رواق کبود، کنایه از سقف نیلگون آسمان است. رواق زبرجد. رجوع به رواق زبرجد شود:
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضۀ هفت رود.
نظامی.
- رواق مسیح. رجوع به رواق مسیح در جای خود شود.
- رواق هفت فلک، سقف هفت آسمان. رجوع به ترکیبهای رواق فلک و رواق چرخ شود:
در طاق صفۀ تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظری ندارم.
خاقانی.
- نه رواق، نه آسمان. نه فلک. نه چرخ:
ازپی پرواز مرغ دولت او بود و بس
دانه ها کاین نه رواق باستان افشانده اند.
خاقانی.
مزن پنج نوبت در این چار طاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
، پرده ای که از مقدم خانه از بالا تا زمین آویخته باشند. (از اقرب الموارد). پرده ای که درکشیده باشند از سقف. (آنندراج)، سرای پرده به یک عمود. (مهذب الاسماء) (فرهنگ نظام). خانه ای که بر یک ستون که در وسط آن برافرازند قائم باشد. (از معجم متن اللغه) :
در زد آمد شکرلبی دلبند
باز کرد آن دررواق بلند.
نظامی.
آلتی کآن رواق را شایست
ساختند آن چنان که می بایست.
نظامی.
، پیشخانه. (منتهی الارب) (دهار). پیشگاه خانه. (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
در خانه ها را سیه کرد پاک
ز کاخ و رواقش برآورد خاک.
فردوسی.
ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست
چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت رواق.
منوچهری.
چون ابروی معشوقان با طاق و رواق است
چون روی پریرویان با رنگ و نگار است.
منوچهری.
باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز بار.
منوچهری.
اسبش تا کرانۀ رواق که به ماتم به آنجا نشسته بودند بیاوردند و برنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). امیر (مسعود) برخاست از رواق و در سرای شد. (تاریخ بیهقی).
یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارم است.
ناصرخسرو.
طاق و رواق ساز به دروازۀ عدم
باج و دواج نه به سراپردۀ امان.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
گرد بر گرد آن رواق بهشت
سرخی لاله دید و سبزی کشت.
نظامی.
آفتاب از منظر افتد در رواق
گر ترا بیند بدین خوش منظری.
سعدی.
- رواق منظر چشم،مردم. (از آنندراج). مردمک دیده. (ناظم الاطباء) :
رواق منظر چشم من آشیانۀ تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه تست.
حافظ.
، ایوانی که در مرتبۀ دوم ساخته باشند. (از برهان قاطع). ایوانی که در مرتبۀ دوم عمارت ساخته باشند. (آنندراج) (غیاث اللغات)،
{{اسم خاص}} مدرس زنون قبرسی. رجوع به رواقیان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، گوسپند مادۀ شاخدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اول شب و آخر شب. (منتهی الارب). الرواق من اللیل، مقدمه و جانبه. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صاف. خالص. صاف کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ده کوچکی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 33هزارگزی شمال شرقی بهبهان و 22هزارگزی شمال راه آرو به بهبهان. دارای 40 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
پوست بازکرده از گوشت. (منتهی الارب). پوست بازکنده شده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، برۀ پاکیزه موی پرکنده جهت بریان. (منتهی الارب). برۀ سمیط. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، گوشت پخته با دیگ افزار آمیخته. ج، رواذق. (منتهی الارب). گوشت پختۀ آمیخته با آمیزه های آن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رواق
تصویر رواق
سقف مقدم خانه، پیشخانه، ایوان، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواق
تصویر رواق
((رِ))
ایوان، پیشگاه خانه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
ایوان، پیشخانه، درگاه، سایبان، سقف، هشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد