جدول جو
جدول جو

معنی روادف - جستجوی لغت در جدول جو

روادف
مردم عقب مانده و درپی آینده، حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
تصویری از روادف
تصویر روادف
فرهنگ فارسی عمید
روادف
(رَ دِ)
جمع واژۀ رادفه. (منتهی الارب). جمع واژۀ رادفه و رادوف. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به رادفه و رادوف شود.
- حروف روادف، ث، خ، ذ، ض، ظ، غ را حروف روادف گویند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر یک از حروف مذکور شود
لغت نامه دهخدا
روادف
جمع رادفه، پایجوش های کویک نخل
تصویری از روادف
تصویر روادف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حروف روادف
تصویر حروف روادف
حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند، زمین پشته پشته و پرآب و علف
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
پیروی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به رادفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
خواستن. مراوده. (منتهی الارب). رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رواده. (از معجم متن اللغه). رجوع به رواده شود
لغت نامه دهخدا
(رُوْ وا)
جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(صَ دِ)
جمع واژۀ صادفه. رجوع به صادفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
موضعی است و آن را روادتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام طایفه ای است از نژاد کرد که در قرون اولیۀ اسلام در ارمنستان در نزدیکیهای دونن سکونت داشتند و بگفتۀ ابن اثیر بهترین تیره کردان بودند. ابن خلکان نام این ایل را با زبر ’را’ و ’واو’ می نگارد و پیداست که واو بی تشدید است و از این روی با کلمه ’روادی’ که نام خاندان وهسودان و مملان و با تشدید ’واو’ است تفاوت پیدا می نماید. شدادیان از این ایل کردی هستند و از اینجاست که ایشان را روادی نیز خوانده اند و حال آنکه روّادیان از نژاد عرب بودند که در زمان ابوجعفر منصور عباسی به آذربایجان آمدند و حکومت تبریز و اطراف آن را یافتند. شاذی بن مروان جد اعلای صلاح الدین ایوبی نیز از شعبه روادی بود. این طایفه از اکراد بمناسبت مقاتله با عیسویان و مدافعه از عالم اسلام شهرتی فراوان دارند. (ازشهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 270) (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابوحامد محمد بن ابراهیم روادی مروزی. از سلویه بن صالح بسیار روایت می کند و احمد بن سیار و محمد بن عبدالله بن قهزاد از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
نسبت است به روّاد که اسم مردی باشد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رادوف. (منتهی الارب). رجوع به رادوف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عِ)
جمع واژۀ راعف. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رجوع به راعف شود، تیرهای خون چکان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تیرها و این صفت غالب آن است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ)
جمع واژۀ رانفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رانفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رادف
تصویر رادف
پیروی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادع
تصویر روادع
جمع رادعه، باز دارنده ها جمع رادعه بازدارنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روافد
تصویر روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
فرهنگ لغت هوشیار