جمع واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
جَمعِ واژۀ رائحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). جَمعِ واژۀ رائحه که بمعنی بوی خوش باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به رائحه و روایح شود
جمع واژۀ لائحه. صاحب غیاث گوید: به فتح روشنیها جمع لائحه ونام کتاب در تصوف... و آنچه در ابتدای تاج المدائح طغرا لوائح به معنی جمع لوح مستفاد میشود در هیچ کتاب لغت و صرف به ثبوت نمیرسد - انتهی. جرجانی گوید: هی یلوح من الاسرار الظاهره من السمو من حال الی حال و عندنا ما یلوح للبصر اذا لم یتقید بالجارحه من الانوار الذاتیه لا من جهت القلب. (تعریفات اصطلاحات صوفیه)
جَمعِ واژۀ لائحه. صاحب غیاث گوید: به فتح روشنیها جمع لائحه ونام کتاب در تصوف... و آنچه در ابتدای تاج المدائح طغرا لوائح به معنی جمع لوح مستفاد میشود در هیچ کتاب لغت و صرف به ثبوت نمیرسد - انتهی. جرجانی گوید: هی یلوح من الاسرار الظاهره من السمو من حال الی حال و عندنا ما یلوح للبصر اذا لم یتقید بالجارحه من الانوار الذاتیه لا من جهت القلب. (تعریفات اصطلاحات صوفیه)
اعلای رودبارها و واحد آن رئیسه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الروائس من الاودیه، اعالیها. (معجم متن اللغه). جاهای بلند از وادیها، ابری که پیش پیش رود و واحد آن رئیسه است. (از اقرب الموارد). الروائس من السحب، المتقدمه. (معجم متن اللغه) ، جمع واژۀ رائسه، بمعنی سگی که از سر شکار گیرد. (متن اللغه)
اعلای رودبارها و واحد آن رَئیسه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الروائس من الاودیه، اعالیها. (معجم متن اللغه). جاهای بلند از وادیها، ابری که پیش پیش رود و واحد آن رَئیسه است. (از اقرب الموارد). الروائس من السحب، المتقدمه. (معجم متن اللغه) ، جَمعِ واژۀ رائسه، بمعنی سگی که از سر شکار گیرد. (متن اللغه)
صورتی است از روائح بمعنی بویهای خوش یا ناخوش: روایح کرمت با ستیزه رویی طبع خواص نیشکر آرد مزاج کسنی را. انوری. و در این حالت روان فردوسی که به رایحه ای از روایح فردوس مخصوص باد... (جهانگشای جوینی). اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم. سعدی. و رجوع به روائح و رائحه شود
صورتی است از روائح بمعنی بویهای خوش یا ناخوش: روایح کرمت با ستیزه رویی طبع خواص نیشکر آرد مزاج کسنی را. انوری. و در این حالت روان فردوسی که به رایحه ای از روایح فردوس مخصوص باد... (جهانگشای جوینی). اگرم چو عود سوزی تن من فدای جانت که خوش است عیش مردم به روایح عبیرم. سعدی. و رجوع به روائح و رائحه شود