ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
ثابت و دایم گردیدن و لاغر شدن کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ثابت و برقرار ماندن چیزی. (ناظم الاطباء). ثابت دایم داشتن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به رهن شود
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
رهو. ظاهراً صورتی از ’رهو’ است که مهبط حضرت آدم باشد. مؤلف اخبار الصین و الهند گوید: و فی ارضها (ارض سرندیب) جبل یدعی الرهون و علیه هبط آدم علیه السلام. (ص 4). رجوع به رهو شود
هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، برای مثال ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
هر چیز دایره مانند، هاله، خرمن ماه، طوق، گردن بند، کمربند، دایره ای که با پرگار کشیده شود، برای مِثال ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
هر چیز میان خالی، مانند هالۀ ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید که به تازیش هاله خوانند. (از شرفنامۀ منیری). دایره. (لغت فرس اسدی). حلقه: ایا قد تو چون سروی ز دیبا گرد آن آذین و یا روزتو چون ماهی ز عنبر گرد آن برهون. رودکی. چو تازه رو درآید عدل چون مرغ همان ساعت برون پرّد ز برهون. ناصرخسرو. مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود. عمعق. و رجوع به پرهون شود. - برهون بستن، دایره زدن. حلقه زدن: بباغ پرگل ماند رخ تو مالامال زمانه بسته به شمشاد گرد آن برهون. قطران. - برهون کشیدن، حلقه زدن. دایره زدن. حصار کشیدن.
هر چیز میان خالی، مانند هالۀ ماه و طوقی که بر گردن کنند و کمری که بر میان بندند و دایره ای که از پرگار کشند. (از برهان). دایره باشد و پرگار را نیز گویند. (اوبهی). دایره ای که گاهگاه به گرد ماه و آفتاب پدید آید که به تازیش هاله خوانند. (از شرفنامۀ منیری). دایره. (لغت فرس اسدی). حلقه: ایا قد تو چون سروی ز دیبا گرد آن آذین و یا روزتو چون ماهی ز عنبر گرد آن برهون. رودکی. چو تازه رو درآید عدل چون مرغ همان ساعت برون پرّد ز برهون. ناصرخسرو. مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود. عمعق. و رجوع به پرهون شود. - برهون بستن، دایره زدن. حلقه زدن: بباغ پرگل ماند رخ تو مالامال زمانه بسته به شمشاد گرد آن برهون. قطران. - برهون کشیدن، حلقه زدن. دایره زدن. حصار کشیدن.
دایره و هرچیز میان تهی را گویند مانند چنبر و طوق و هالۀ ماه و امثال آن. (برهان قاطع). هرچیز گرد میان تهی. چنبرماه. خرمن ماه: آنچ بعلم تو اندر است گر آنرا گرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون. دقیقی. گاه چون ایوان پرهون گرد گرددسر بسر گاه چون کاخ عقیقین بام و زرین در شود. فرخی. ای شده غافل ز علم و حجت و برهان جهل کشیده بگرد جان تو پرهون. ناصرخسرو
دایره و هرچیز میان تهی را گویند مانند چنبر و طوق و هالۀ ماه و امثال آن. (برهان قاطع). هرچیز گرد میان تهی. چنبرماه. خرمن ماه: آنچ بعلم تو اندر است گر آنرا گرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون. دقیقی. گاه چون ایوان پرهون گرد گرددسر بسر گاه چون کاخ عقیقین بام و زرین در شود. فرخی. ای شده غافل ز علم و حجت و برهان جهل کشیده بگرد جان تو پرهون. ناصرخسرو
گیاهی است، یا آن سماروغ سپید است. (منتهی الارب). سماروغ سپید یا گیاهی دیگر. (ناظم الاطباء). فطر است. (مخزن الادویه). فطر (ف / ف ) که نوعی است از قارچ و سماروغ. (از اقرب الموارد). ج، عراهین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
گیاهی است، یا آن سماروغ سپید است. (منتهی الارب). سماروغ سپید یا گیاهی دیگر. (ناظم الاطباء). فطر است. (مخزن الادویه). فطر (ف ُ / ف ِ) که نوعی است از قارچ و سماروغ. (از اقرب الموارد). ج، عَراهین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن. - مرهون شدن، رهین شدن: دل به هوی چون دهی که چون تو بدو بیشتر از صدهزار مرهون شد. ناصرخسرو. دل به گروگان این جهان ندهم گرچه دل تو به دهر مرهون شد. ناصرخسرو. - مرهون کردن، رهین ساختن: شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی. ناصرخسرو. کارکنان خدای را چو ببینی دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون. ناصرخسرو. - مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء). - مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن. - مرهون شدن، رهین شدن: دل به هوی چون دهی که چون تو بدو بیشتر از صدهزار مرهون شد. ناصرخسرو. دل به گروگان این جهان ندهم گرچه دل تو به دهر مرهون شد. ناصرخسرو. - مرهون کردن، رهین ساختن: شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی. ناصرخسرو. کارکنان خدای را چو ببینی دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون. ناصرخسرو. - مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء). - مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
به زبان پهلوی نام ابراهیم علیه السلام است و زرهوان با واو بروزن ترخوان هم بنظر آمده است و شاید که درست نباشد چه این واو باید که معدوله باشد و واو معدوله، البته بعد از خای نقطه دار مفتوح می باشد. و الله اعلم. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای حضرت ابراهیم خلیل (ع). (ناظم الاطباء). قرائتی از کلمه پهلوی زروان است. و رجوع به زروان شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا ص 113 شود
به زبان پهلوی نام ابراهیم علیه السلام است و زرهوان با واو بروزن ترخوان هم بنظر آمده است و شاید که درست نباشد چه این واو باید که معدوله باشد و واو معدوله، البته بعد از خای نقطه دار مفتوح می باشد. و الله اعلم. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای حضرت ابراهیم خلیل (ع). (ناظم الاطباء). قرائتی از کلمه پهلوی زروان است. و رجوع به زروان شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا ص 113 شود
ابوعبدالله محمد بن احمد بن محمد بن یوسف، معروف به رهونی از دانشمندان قرن سیزده. او راست:1- اوضح المسالک و اسهل المراقی الی سبک ابریز الشیخ عبدالباقی، و آن حاشیه ای است بر شرح عبدالباقی زرقانی بر مختصر شیخ خلیل. 2- التحصن و المنعه ممن ان السنه بدعه (در فقه مالکی). (از معجم المطبوعات مصر)
ابوعبدالله محمد بن احمد بن محمد بن یوسف، معروف به رهونی از دانشمندان قرن سیزده. او راست:1- اوضح المسالک و اسهل المراقی الی سبک ابریز الشیخ عبدالباقی، و آن حاشیه ای است بر شرح عبدالباقی زرقانی بر مختصر شیخ خلیل. 2- التحصن و المنعه ممن ان السنه بدعه (در فقه مالکی). (از معجم المطبوعات مصر)