جدول جو
جدول جو

معنی رهورد - جستجوی لغت در جدول جو

رهورد
(رَهَْ وَ)
دهی از بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 418 تن سکنه. محصول عمده آنجا غلات و میوه و صنایع دستی زنان کرباس بافی و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال کار روزی چو روز دان به درست / که ره آورد روز روزی توست (سنائی۱ - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
بالاترین نتیجه یا امتیاز که یک قهرمان در یکی از رشتههای ورزشی به دست بیاورد و به طور رسمی ثبت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهور
تصویر رهور
راهوار، ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(رَهَْ وَ)
مسافر و سیاح، اسب کوچک خوشراه. (ناظم الاطباء). مخفف رهوار است که اسب خوشراه باشد. (آنندراج) (برهان) :
جهان گردد از خون مردان چو دریا
تو چون نوح و کشتی تو چون خنگ رهور.
عمعق بخارایی.
رجوع به راهوار و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ وَ)
هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، قاصد. (آنندراج) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از اسب. (انجمن آرا) :
رسول شاه و دستور برادر
هم او هم رهنوردش کوه پیکر.
(ویس و رامین).
به آخر بسته دارد رهنوردی
کزو در تک نیابد باد گردی.
نظامی.
رهنوردی که چون نبشتی راه
گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه.
نظامی.
رجوع به راهنورد شود، طی کننده راه. ره پیما. راه رونده. (از یادداشت مؤلف) ، رونده ای که به تندی و جلدی و اشتلم به راه رود خواه انسان باشد و یا حیوان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). رونده به چستی و چابکی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از پیادۀ تیزرو که راه نورد نیز گویند. (از انجمن آرا) :
که آمد سواری ز ایران چو گرد
به زیر اندرش بارۀ رهنورد.
فردوسی.
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و رهنورد.
اسدی.
درآمد به هنجار ره رهنورد
ز زین گوهر آویخت گرز نبرد.
اسدی.
سپس برد یک کیسه دینار زرد
ابا توشه و بارۀ رهنورد.
اسدی.
همه ابر است هرچت رهنورد است
همه نور است هرچت رهگذار است.
مسعودسعد.
جبرئیل استاده چون اعرابئی اشترسوار
کز پی حاجش دلیل رهنوردان دیده اند.
خاقانی.
به جولان اندیشۀ رهنورد
ز پهلو به پهلو شده کرد کرد.
نظامی.
پیمبر بر آن خنگی رهنورد
برآورد از این آب گردنده گرد.
نظامی.
نشست از بر بارۀ رهنورد.
برآراست لشکر به رسم نبرد.
نظامی.
بشرطی که چون آید آن رهنورد
کشد گوهر سرخ و یاقوت زرد.
نظامی.
، باد. (یادداشت مؤلف) ، گدا و گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رجوع به راه نورد در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ)
زاد سفر. (گنجینۀ گنجوی) :
کنون کآمد از آسمان بر زمین
ره آوردش آن بود و رهبردش این.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ کُرْ)
نهایی ترین امتیاز در یک بازی ورزش.
- رکورد شکستن، بدست آوردن بالاترین امتیاز در یک بازی یا ورزش: تختی پهلوان ایرانی رکورد جهانی کشتی سنگین وزن را شکست.
، حد نصاب هر چیز. (فرهنگ فارسی معین). مرّه. نصاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
روشن شدن چراغ و آتش و جز آن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 234). در متون دیگر دیده نشد و ظاهراً مصحف زهور است
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
فرهنگ لغت هوشیار
ره پیما، راهرونده، چابکی پیاده تیزرو که راه نورد گویند، قاصد، اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهور
تصویر رهور
راه سپر، فراخ گام تند رو و خوش راه (اسب استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکورد
تصویر رکورد
کارنمایان در مسابقه ورزشی که از کار دیگران بالاتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
((رَ نَ وَ))
مسافر، پیک، تندرونده، راهنورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکورد
تصویر رکورد
نهایی ترین امتیاز در یک بازی، حد نصاب هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
مسافر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهاورد
تصویر رهاورد
سوقات
فرهنگ واژه فارسی سره
ارمغان، تحفه، ره آورد، سوغات، هدیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد