دویدن. (ناظم الاطباء) ، لقمۀ بزرگ برداشتن. (ناظم الاطباء). لقمۀ بزرگ برداشتن و گویند: ’هو یرهط’، ای یأکل شدیداً، و عامه با ’ل’ به صورت ’یلهط’ تلفظ کنند. (از اقرب الموارد) ، نیک بسیار خوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
دویدن. (ناظم الاطباء) ، لقمۀ بزرگ برداشتن. (ناظم الاطباء). لقمۀ بزرگ برداشتن و گویند: ’هو یرهط’، ای یأکل شدیداً، و عامه با ’ل’ به صورت ’یلهط’ تلفظ کنند. (از اقرب الموارد) ، نیک بسیار خوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
قوم و قبیلۀ مرد که در آن زن نباشد و کمتر از ده نفر بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رهط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهط شود
قوم و قبیلۀ مرد که در آن زن نباشد و کمتر از ده نفر بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رَهط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رَهط شود
مردان از سه یا هفت تا ده یا از سه تا چهل بدون زنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعتی قدر دوازده. (دهار). در اصطلاح رجال و درایه جماعتی ازمردان را گویند که کمتر از ده و بیشتر از سه و یا هفت تا ده و یا بین ده و چهل باشد. (یاددشت مؤلف)، گروه جماعت مردان. گروه. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54) (دهار) (مهذب الاسماء) : همچنان کان زاهد اندر سال قحط بود او خندان و گریان جمله رهط. مولوی. ، نفر. تن: و اذا اضیف الی الرهط عدد یراد به النفس و الشخص، و منه فی القرآن: ’و کان فی المدینه تسعه رهط’، ای تسعه انفس. (از اقرب الموارد)، قوم و قبیلۀ مرد. جمع است واحد از لفظ خود ندارد. ج، ارهط، ارهطه، ارهاط، رهاط. جج، اراهط، اراهیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از لفظ خود جمع ندارد. ج، ارهط، ارهاط و جمع آن دو اراهطو اراهیط. (از اقرب الموارد). دوده. (مهذب الاسماء) (دهار) : از آن رهط در پای ناحیت بعضی مانده اند. (تاریخ بیهقی)، دشمن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوع. نوعی از انواع، در حدیث است: لولا انه (ای الکلب) رهط لامرت بهدمه. (از یادداشت مؤلف)، پوست پاره ای بر شکل میزر که زنان حایض و کودکان بر میان بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، پوست پاره ای که دوال دوال آن را تراشند و بر روی ستور اندازند. ج، ارهاط، رهاط. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، مجمع درختان طلق خاردار. (ناظم الاطباء)، نحن ذورهط، یعنی فراهم شوندگانیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مردان از سه یا هفت تا ده یا از سه تا چهل بدون زنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعتی قدر دوازده. (دهار). در اصطلاح رجال و درایه جماعتی ازمردان را گویند که کمتر از ده و بیشتر از سه و یا هفت تا ده و یا بین ده و چهل باشد. (یاددشت مؤلف)، گروه جماعت مردان. گروه. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54) (دهار) (مهذب الاسماء) : همچنان کان زاهد اندر سال قحط بود او خندان و گریان جمله رهط. مولوی. ، نفر. تن: و اذا اضیف الی الرهط عدد یراد به النفس و الشخص، و منه فی القرآن: ’و کان فی المدینه تسعه رهط’، ای تسعه انفس. (از اقرب الموارد)، قوم و قبیلۀ مرد. جمع است واحد از لفظ خود ندارد. ج، اَرهُط، اَرهِطَه، اَرهاط، رِهاط. جج، اَراهِط، اَراهیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از لفظ خود جمع ندارد. ج، ارهط، ارهاط و جمع آن دو اراهطو اراهیط. (از اقرب الموارد). دوده. (مهذب الاسماء) (دهار) : از آن رهط در پای ناحیت بعضی مانده اند. (تاریخ بیهقی)، دشمن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نوع. نوعی از انواع، در حدیث است: لولا انه (ای الکلب) رهط لامرت بهدمه. (از یادداشت مؤلف)، پوست پاره ای بر شکل میزر که زنان حایض و کودکان بر میان بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، پوست پاره ای که دوال دوال آن را تراشند و بر روی ستور اندازند. ج، اَرهاط، رِهاط. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، مجمع درختان طلق خاردار. (ناظم الاطباء)، نحن ذورهط، یعنی فراهم شوندگانیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود
رهطاء. (ناظم الاطباء). به معنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). راهطاء. (از اقرب الموارد). یکی از سوراخ های کلاکموش که از آن خاک خانه را بیرون کشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهطاء و راهطاء شود