جدول جو
جدول جو

معنی رهدل - جستجوی لغت در جدول جو

رهدل
(رِ دِ)
رهدل. یک نوع مرغ که رهدن نیز گویند. (ناظم الاطباء). رهدل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به رهدل شود
لغت نامه دهخدا
رهدل
(رُ دُ)
رهدل. رهدل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رهدل و رهدل شود
لغت نامه دهخدا
رهدل
گول، ناتوان
تصویری از رهدل
تصویر رهدل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رودل
تصویر رودل
امتلای معده، پری معده، یبوست مزاج، اختلال دستگاه گوارش که احتیاج به خوردن مسهل پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَطْوْ)
آونگان گردیدن لفج شتر. (منتهی الارب). آونگان گردیدن مشفر. (اقرب الموارد) ، آونگان لب گردیدن شتر. (منتهی الارب). قرحه ناک گردیدن شتر و آونگان شدن مشفر آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه شهرستان خوی، واقع در جنوب باختری بخش. که از شمال به دهستان فرورق، از جنوب به بکره سنی و حومه شاهپور، از خاور به بولدیان و از باختر به قطور محدود است. موقع طبیعی آن چنین است: قسمت شمالی و خاوری: جلگه و معتدل. قسمت جنوب و باختری: کوهستانی و سالم. آب آن از رود خانه قطور و چشمه ها و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و زردآلو و کرچک و توتون و پنبه است. این دهستان دارای 26 آبادی کوچک و بزرگ و در حدود 4490 تن جمعیت است و دیه های مهم آن رهال، خویمن، یزیدگان، سیوان، سلمکده، امیربیگ و خان دیزه است. مرکز دهستان قریۀ رهال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
فروهشتن و آویختن چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
شتر آونگان لفج. (منتهی الارب). الجمل طویل المشفر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
خفته و ترش شده: لبن هدل، شیر خفته و ترش شده. (منتهی الارب). ادل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حضض است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
سست و جنبان شدن گوشت یکی و آماسیدن آن بی علت بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سست شدن گوشت. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
زردابی که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ هَِ)
سست و جنبان گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابر تنک که به شبنم ماند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قُ)
رهد. سخت ساییدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قی)
رهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رهد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نام شاعری است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و زن او مسماه به ام الحدید است. (تاج العروس) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ح دد’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ ها)
ظاهراً به معنی سست و خرفت است، ازرهل به معنی سست و جنبان شدن گوشت بدن:
بدان منگر که رهالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب فرکالم.
طیان
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
سخنی که فهمیده نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول عامه، ثقل معده. امتلای معده. رجوع به رودل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروهشته شدن. (زوزنی). فروهشته شدن پوست خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، سست گردیدن لب، فروافتادن شاخهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهدیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بچه کفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). کفتار و سوراخ کفتار و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ / رِ دَ لَ)
واحد رهدل. (اقرب الموارد). رجوع به رهدل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهل
تصویر رهل
آماسیدن، زرداب زایش، بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدل
تصویر تهدل
فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبل
تصویر رهبل
درنیافتنی
فرهنگ لغت هوشیار
امتلا معده پری معده. توضیح: تنبلی و خستگی عضلات معده یا ضعف اعصاب معده که موجب کندکاری جدار عضلانی آن شود و بالنتیجه سبب دیر گذشتن غذا از معده گردد پری و انباشته بودن معده از پر خوری و بالنتیجه ضعف جدار آن با پری معده امتلا معده ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهدل
تصویر بهدل
کفتار بچه، سبز پوشه (سبز قبا) سبز گرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودل
تصویر رودل
((دِ))
اختلال دستگاه گوارش، پری معده
فرهنگ فارسی معین