نام قلعۀ ماردین. (سفرنامۀ ابن بطوطه) ، قلعۀ حلب. (ابن بطوطه) (از دمشقی). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است. (از اقرب الموارد)
نام قلعۀ ماردین. (سفرنامۀ ابن بطوطه) ، قلعۀ حلب. (ابن بطوطه) (از دمشقی). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است. (از اقرب الموارد)
پارسای ترسایان. ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جمع واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم). سکوبا و قسیس و رهبان روم همه سوگواران آن مرز و بوم. فردوسی. برفتند از آن سوگواران بسی سکوبا و رهبان ز هر در کسی. فردوسی. سکوبا و رهبان سوی شهریار برفتند با هدیه و با نثار. فردوسی. عاقل دانست کو چه گفت و لیکن رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل. ناصرخسرو. به امید آن عالم است ای برادر شب و روز بی خواب و باروزه رهبان. ناصرخسرو. انجیل آغاز کرد بلبل بر گل چون ز بنفشه بدید حالت رهبان. مختاری غزنوی. نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها. خاقانی. رخ صبح قندیل عیسی فروزد تن ابر زنجیر رهبان نماید. خاقانی. طبال نفیر آهنین کوس رهبان کلیسیای افسوس. نظامی. به خود بس زار گریم تا گه روز ز من رهبان و زاهد زاری آموز. نظامی. فرس می راند تا رهبان آن دیر که راند از اختران با او بسی سیر. نظامی. اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری چو دیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). چو زلفت نیز زناری به صد سال نه رهبان و نه راهب می نماید. عطار. یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار). هین مکن خود را خصی رهبان مشو زانکه عفت هست شهوت را گرو. مولوی. چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین عیسی گرفت. تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری). ، جمع واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
پارسای ترسایان. ج، رَهابین، رَهابِنَه، رُهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج ِ راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جَمعِ واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم). سکوبا و قسیس و رهبان روم همه سوگواران آن مرز و بوم. فردوسی. برفتند از آن سوگواران بسی سکوبا و رهبان ز هر در کسی. فردوسی. سکوبا و رهبان سوی شهریار برفتند با هدیه و با نثار. فردوسی. عاقل دانست کو چه گفت و لیکن رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل. ناصرخسرو. به امید آن عالم است ای برادر شب و روز بی خواب و باروزه رهبان. ناصرخسرو. انجیل آغاز کرد بلبل بر گل چون ز بنفشه بدید حالت رهبان. مختاری غزنوی. نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها. خاقانی. رخ صبح قندیل عیسی فروزد تن ابر زنجیر رهبان نماید. خاقانی. طبال نفیر آهنین کوس رهبان کلیسیای افسوس. نظامی. به خود بس زار گریم تا گه روز ز من رهبان و زاهد زاری آموز. نظامی. فرس می راند تا رهبان آن دیر که راند از اختران با او بسی سیر. نظامی. اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری چو دیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). چو زلفت نیز زناری به صد سال نه رهبان و نه راهب می نماید. عطار. یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار). هین مکن خود را خصی رهبان مشو زانکه عفت هست شهوت را گرو. مولوی. چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین عیسی گرفت. تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری). ، جَمعِ واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) : گرفته راه امید نشسته رهبان عقل که کاروان سخاش نگسلد از کاروان. مسعودسعد. رهبان و رهبرند در این عالم و در آن نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان. خاقانی. اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری چودیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). ، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) : گرفته راه امید نشسته رهبان عقل که کاروان سخاش نگسلد از کاروان. مسعودسعد. رهبان و رهبرند در این عالم و در آن نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان. خاقانی. اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری چودیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). ، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
رهبان. مصدر به معنی رهب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود رهبان. مصدر به معنی رهب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
رَهَبان. مصدر به معنی رَهَب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود رُهبان. مصدر به معنی رَهَب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَهَب شود
رهطه. یکی از سوراخهای کلاکموش که از آن خاک خانه خود را بیرون کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رهطه و راهطاء شود
رُهَطَه. یکی از سوراخهای کلاکموش که از آن خاک خانه خود را بیرون کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رهطه و راهطاء شود
بنت ربیعه التغلبیه. یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالد بن ولید در عین التمر اسیر گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
بنت ربیعه التغلبیه. یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالد بن ولید در عین التمر اسیر گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
ناقه کهباء، ماده شتر سپید به تیرگی مایل و یا سیاه و یا تیره مایل به سیاهی. ج، کهب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه رنگ ’کهبه’ دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به کهبه شود
ناقه کهباء، ماده شتر سپید به تیرگی مایل و یا سیاه و یا تیره مایل به سیاهی. ج، کُهْب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه رنگ ’کهبه’ دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به کُهْبَه شود
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید. مونث اشهب مادیان سپید و سیاه رنگ خاکستری، سال یخبندان سال سرما زدگی، زمین یخ زده
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید. مونث اشهب مادیان سپید و سیاه رنگ خاکستری، سال یخبندان سال سرما زدگی، زمین یخ زده