جدول جو
جدول جو

معنی رهباء - جستجوی لغت در جدول جو

رهباء
(رُ)
رهباء. (ناظم الاطباء). رجوع به رهباء شود
لغت نامه دهخدا
رهباء
(رَ)
رهباء. ترس. (ناظم الاطباء). لغتی است در رهبی ̍ به معنی ترس. (منتهی الارب). اسم است از رهب. (از اقرب الموارد). رجوع به رهب در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
رهباء
خوف، ترس
تصویری از رهباء
تصویر رهباء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهبان
تصویر رهبان
نگهبان راه، نگه دارندۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، راهب، پارسا و عابد مسیحی، دیرنشین، جمع راهب، راهب
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
صیغۀ مبالغه است در ترس از رهب مانند خشیان از خشی . ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (از اقرب الموارد). ترسنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قلعۀ ماردین. (سفرنامۀ ابن بطوطه) ، قلعۀ حلب. (ابن بطوطه) (از دمشقی). لقب شهر حلب از آن جهت که اغلب سنگهای ساختمانهای آن شهر با گچ سفیدرنگ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رغب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر به معنی رغبی ̍ و رغبی ̍ و رغب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رغب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
رقبا. جمع واژۀ رقیب به معنی منتظران و نگهبانان. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ رقیب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقیب و رقبا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که فرزندش بنماند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتر مادۀ ثابت در سیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). ناقۀ راست رونده در سیر خود. (از اقرب الموارد) ، آنکه همه شب رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پارسای ترسایان. ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جمع واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم).
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.
فردوسی.
برفتند از آن سوگواران بسی
سکوبا و رهبان ز هر در کسی.
فردوسی.
سکوبا و رهبان سوی شهریار
برفتند با هدیه و با نثار.
فردوسی.
عاقل دانست کو چه گفت و لیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل.
ناصرخسرو.
به امید آن عالم است ای برادر
شب و روز بی خواب و باروزه رهبان.
ناصرخسرو.
انجیل آغاز کرد بلبل بر گل
چون ز بنفشه بدید حالت رهبان.
مختاری غزنوی.
نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها.
خاقانی.
رخ صبح قندیل عیسی فروزد
تن ابر زنجیر رهبان نماید.
خاقانی.
طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس.
نظامی.
به خود بس زار گریم تا گه روز
ز من رهبان و زاهد زاری آموز.
نظامی.
فرس می راند تا رهبان آن دیر
که راند از اختران با او بسی سیر.
نظامی.
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری
چو دیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی.
خواجو (از شرفنامۀ منیری).
چو زلفت نیز زناری به صد سال
نه رهبان و نه راهب می نماید.
عطار.
یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار).
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو.
مولوی.
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین عیسی گرفت.
تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری).
، جمع واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بُ)
موضعی است مر هذیل را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ هِ بْ با)
اول جوانی. رجوع به غهبّی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) :
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان.
مسعودسعد.
رهبان و رهبرند در این عالم و در آن
نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان.
خاقانی.
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری
چودیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی.
خواجو (از شرفنامۀ منیری).
، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رهبان. مصدر به معنی رهب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود
رهبان. مصدر به معنی رهب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ هََ)
رهطه. یکی از سوراخهای کلاکموش که از آن خاک خانه خود را بیرون کشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رهطه و راهطاء شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شراب انگوری. رجوع به صهبا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است قرب خیبر. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بنت ربیعه التغلبیه. یکی از زوجات حضرت علی علیه السلام است و عمر و رقیه از او متولد شدند. صهباء از زنانی است که خالد بن ولید در عین التمر اسیر گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقه کهباء، ماده شتر سپید به تیرگی مایل و یا سیاه و یا تیره مایل به سیاهی. ج، کهب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه رنگ ’کهبه’ دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به کهبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقهب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (ناظم الاطباء). سپید تیره رنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ هَِ بْ با)
اول جوانی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمان و روزگار ملک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عهبی. رجوع به عهبی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هباء به معنی گرد و غبار و هوا که از روزن پیدا آید در آفتاب و بدود ماند و با غبار و ریزه های خاک بلند رفته و پراگنده بر زمین.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد برانگیختن اسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سرخ و سفید، شراب، مونث اصهب: افشره می انگوری، سرخ و سپید مونث اصهب سرخ و سفید، شراب انگوری می
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای باز که به رنگهای زرد خرمایی یا خرمایی تیره و سفید فام دیده میشود ولی بیشتر نوع سفید رنگ آن را بدین نام خوانند و رنگهای دیگر را غالبا بنام طرلان و قوش و باز نامند. این پرنده جزو شکاریان زرد چشم و اندامی بسیار شکیل و زیبا دارد. پنجه و منقارش پر قدرت و قوی است و چون به آسانی اهلی میشود جزو پرندگان شکاری مورد توجه شکارچیان است. محل زندگی شاهباز بیشتر در دشت های سیبری و قسمتهای شمالی چین و ترکستان است و در اواخر شهریور ماه مهاجرت کرده و دسته هایی از آن به کشور ما نیز وارد می شوند و اواسط اسفند ماه به موطن اصلی خود باز می گردند. محل استراحت و خوابگاه این پرنده بیشتر بر روی درختان متوسط القامه و شاخه های قوی و محکم است شهباز تیقون توغان طرلان باز فید. مونث اشهب مادیان سپید و سیاه رنگ خاکستری، سال یخبندان سال سرما زدگی، زمین یخ زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباء
تصویر اهباء
به گونه رمن گردها گرد بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در دیر به عبادت مشغول باشد، ترسکار، زاهد و پرهیزگار، پارسای ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
رقیبان، نگهبانان، جمع رقیب، همال ها همکوشان جمع رقیب همچشمان رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راباء
تصویر راباء
فزون شدن فزونی، گوالیدن گوالش (نشو و نما)، پرورش یافتن پروردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهباء
تصویر صهباء
((صَ))
شراب انگوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهباء
تصویر شهباء
((شَ))
خال خالی، رنگ سفید که خال های سیاه داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
((رَ))
زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهبان
تصویر رهبان
((رُ))
راهب، جمع رهابین
فرهنگ فارسی معین