جدول جو
جدول جو

معنی رنود - جستجوی لغت در جدول جو

رنود
رندها، زیرک ها، زرنگ ها، حیله گر ها، بی باک ها، بی قیدها، لاابالی ها، پست و فرومایگان، جمع واژۀ رند
تصویری از رنود
تصویر رنود
فرهنگ فارسی عمید
رنود
(رَنْ وَ)
غیبت است که درمقابل حضور باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رنود
(رُ)
صاحب غیاث اللغات آرد: جمع رند است بتصرف فارسیان عربی دان، چه این مردم الفاظ فارسی را هم گاهی بطور عربی جمع آرند - انتهی. جمع واژۀ برساختۀ رند. جمع واژۀ رند است بر خلاف قیاس و مطابق جمعهای مکسر عربی. رجوع به رند شود: به خراسان فتنه ها بسیار برخاست و رنود و عیاران فرا کار ایستادند. (تاریخ طبرستان). حدیث فسق عشق... رنود را شاید نه مجالس ملوک... را. (تاریخ طبرستان). و اتسز از رنود خوارزم بر منوال طریقۀ ملاحده دو شخصی رافریفته بود. (جهانگشای جوینی). و هر کس از رنود بدومی پیوستند تا قوت گرفت. (جهانگشای جوینی). و رنود واوباش به خانه های متمولان رفتند. (جهانگشای جوینی). چون به حدود قهستان رسیدند رنود اندک مقاومتی نمودند. (جامع التواریخ رشیدی). و رنود و اوباش دست تطاول و استیلا دراز کردند. (جامع التواریخ رشیدی). و به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. (جامع التواریخ رشیدی). به اتفاق امراء دیگر و رنود بغداد به خدمت خلیفه پیغام فرستادند. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
رنود
رندان
تصویری از رنود
تصویر رنود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنود
تصویر بنود
بندها، مقررات، قیود، تدارکات، جمع واژۀ بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پشته پشته و پرآب و علف، زمین پست و بلند که گیاه بسیار در آن روییده باشد، سبزه زار، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکود
تصویر رکود
آرام گرفتن، ساکن شدن، برجای بودن، ایستادن مثل ایستادن آب یا باد، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقود
تصویر رقود
خوابیدن، خفتن، جمع راقد، خفتگان، خوابیدگان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
برهان و دلیل. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.
- فرنودسار. رجوع به فرنودسار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنود
تصویر سنود
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنود
تصویر قنود
قنوده برابر با کسی که در کار و گفتار دلیرگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، کفران نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنود
تصویر شنود
شنودن شنیدن: گفت و شنود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنوع
تصویر رنوع
برگشتن گونه، پژمریدن، کاهیدن، لاغر شدن، بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنود
تصویر جنود
جمع جند، پارسی تازی گشته گندها سپاهان جمع جند لشکرها سپاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنوه
تصویر رنوه
پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
راست ایستادن ترازو، آرمیدن و بر جای بودن، آسودن، آرام شدن، ایستادن باد یا آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخود
تصویر رخود
نرم استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردود
تصویر ردود
سرور روحانی پیشوای دینی زردشتی، بزرگ سرور، پهوان دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربود
تصویر ربود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنود
تصویر جنود
((جُ))
جمع جند، لشکرها، سپاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقود
تصویر رقود
((رُ))
جمع راقد، خوابیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راود
تصویر راود
((وَ))
سبزه زار، چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنود
تصویر شنود
استراق سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روند
تصویر روند
جریان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
دلیل، برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
برهان، بینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد