جدول جو
جدول جو

معنی رنس - جستجوی لغت در جدول جو

رنس
(رَ)
شهری است در شمال فرانسه در 98میلی شمال شرقی پاریس. دارای 114600 تن جمعیت است و از نظر تاریخی و بسط و نفوذ مسیحیت دارای شهرت و اهمیت است. رجوع به دائره المعارف بریتانیکا شود
لغت نامه دهخدا
رنس
سوسن ژاپنی از گیاهان
تصویری از رنس
تصویر رنس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برنس
تصویر برنس
کلاه دراز، کلاه درویشی، برکی، جامه ای که کلاه هم داشته باشد مثلاً بارانی
فرهنگ فارسی عمید
دورانی تاریخی در فاصلۀ قرن ۱۴ تا ۱۶ میلادی که در آن اروپائیان با تقلید از قدما، به احیای مجدد ادبیات، علوم و فنون خود پرداختند، نوزایی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
پیر د... شاعر فرانسوی (1524- 1585 میلادی). در شاتودولاپوسونیر واقع در واندوموا بدنیا آمد. وی رئیس مدرسه ادبی بنام پلیاد گردید و بوسیلۀ او روح تازه ای در زبان و ادبیات فرانسه وارد شد
لغت نامه دهخدا
(اِ نِ)
موضعی است در بهرستاق لاریجان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 115 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(بُ نُ)
جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است. (ازغیاث) (از آنندراج). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند. (ناظم الاطباء). جامه ای که کلاه بر سر آن باشد، مانند بارانی. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ کلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی و مانند آن. (منتهی الارب). هر لباسی که سرپوش آن بدو پیوسته باشد. (از اقرب الموارد) ، قرار دادن. نهادن:
به رش بود بالاش صد شاه رش
چو هفتاد رش برنهی از برش.
فردوسی.
تو نبینی که اسپ توسن را
به گه نعل برنهند لبیش.
عنصری.
بر سرشان برنهند و پشت ستیخون
سخت گران سنگی از هزار من افزون.
منوچهری.
چنانکه یکی را دویا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139).
شکنج ابرویش بر لب فتاده
دهانش را شکنجه برنهاده.
نظامی.
تلبّد، برنهادن مرغ سینه را به زمین و لازم گرفتن جای را. (از منتهی الارب) ، نهادن. گذاشتن، و به مجاز هموار کردن. تحمیل کردن:
همی رنج بر خویشتن برنهیم
از آن به که گیتی به دشمن دهیم.
فردوسی.
، نصب کردن. تعبیه کردن: منجنیقها برنهاد و کورها بستن فروگرفت. (تاریخ سیستان). بعد از آن به پای قلعۀ برونج رفتن و منجنیق برنهادن. (تاریخ سیستان).
، بار کردن:
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
سپه برنشست و بنه برنهاد.
فردوسی.
سپیده برآمد بنه برنهاد
سوی خانه قیصر آمد چو باد.
فردوسی.
ز هر چیز چندان که اندازه نیست
اگربرنهی پیل باید دویست.
فردوسی.
سپهدار توران بنه برنهاد
سپه را همه ترک و جوشن بداد.
فردوسی.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپه برگرفت و بنه برنهاد.
فردوسی.
، برنهادن بر چیزی، مقرر کردن. قرار گذاشتن. قرار دادن. عهد کردن. همداستان شدن:
بر آن برنهادند هر دو سپاه
که شب بازگردیم ازرزمگاه.
فردوسی.
بر آن برنهادند سالی که شاه
ستاند ز قیصر بهر مهرماه.
فردوسی.
وز آن پس چو گفتارها شد کهن
بر آن برنهادند یکسر سخن.
فردوسی.
بر آن برنهادند یکسر سپاه
که یک تن نگردد ز فرمان شاه.
فردوسی.
برین برنهادند یکسر سخن
که سالار نیک اختر افکند بن.
فردوسی.
چو پاسخ نیابی کنون زانجمن
به بیدانشی برنهی آن بمن.
فردوسی.
، سوار شدن. برنشستن: پسر زنبیل به قلعۀ نای لامان برشد و حصار برگرفت و یعقوب آنجا بایستاد و حرب پیوسته کرد تا او را از آنجا فرود آوردند، برنهاد و بر راه بامیان به بلخ شد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
برنش. رنج روده و دل پیچه و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء) ، پس انداز. ذخیره. آنچه از مال که خرج نکنند و برای احتیاط نگاه دارند: برنهاد را که نگاه داشتندی خمسین الف درهم. (تاریخ سیستان) ، بالا آمدن سطح زمین بواسطۀ نهشت مواد جامد در رسوبات بر بستر رودخانه است. فرایند. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
مقراض و کازود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برنس
تصویر برنس
کلاه درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
احیاء، بازگشت بزندگی، اعاده حیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنس
تصویر برنس
((بُ نُ))
کلاه درویشی، جامه ای که کلاه بر سر آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
((رُ نِ))
دوره احیاء و تجدد در ادبیات، صنایع و علوم اروپا در اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16 میلادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
نهضةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
Renaissance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
renaissance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
תְקוּמָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
احیاء
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
পুনর্জাগরণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
การฟื้นฟูศิลปวิทยาการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
ufufuo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
yeniden doğuş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
르네상스
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
ルネサンス
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
renaissance
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
kebangkitan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
पुनर्जागरण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
renacimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
rinascimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
renascença
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
renesans
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
відродження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
Wiedergeburt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
возрождение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنسانس
تصویر رنسانس
文艺复兴
دیکشنری فارسی به چینی