جدول جو
جدول جو

معنی رندیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

رندیدنی
(رَ دی دَ)
قابل رندیدن. آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن. رجوع به رندیدن و رند و رنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
گندیده بودن، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندیدن
تصویر رندیدن
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد به (انوری - ۷۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دی دَ)
غیرقابل رؤیت. که نتوان دیدش. که به چشم نیاید. نامرئی. لایری. ناپدید، که درخور دیدن نیست. که لایق دیدن و تماشا نیست. که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست. مقابل دیدنی به معنی تماشائی و جالب و زیبا:
یک دیدن از برای ندیدن بودضرور
هرچند روی مردم دنیا ندیدنی است.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
از: رند + یدن، تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن. رجوع به رند و رنده شود، شخودن. خراشیدن:
قلم را رندۀ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
مرد عاقل به ناخن هذیان
جگر خویش اگر نرندد به.
انوری.
روزگارت بسر بخواهد برد
خصم گو روز و شب جگر می رند.
انوری.
- آسمان رند، آسمان خراش. آنچه آسمان را بخراشد. خراشندۀ آسمان:
ای روح صفاتت اهرمن بند
وی نوک سنانت آسمان رند.
خاقانی.
- جگررند، جگرخراش. آنکه جگر را بخراشد و مجروح کند:
خون جگرم بر رخ چون می نچکد هر دم
چون دلبر عیارم شوخی است جگررندی.
ابن یمین.
، حک کردن. محو کردن. زدودن.از بین بردن: محک، آنچه نوشته بدان برندند. (السامی فی الاسامی).
زآنکه بر دل نقش تقلید است بند
رو به آب چشم بندش را برند.
مولوی.
، خاریدن. خارانیدن:
هر ساعتکی سینه به منقار برندند (کبکان)
چون جزع پر سینه و چون بسّد منقار.
منوچهری.
، بمجاز، روفتن. روبیدن. رفت و روب و تمیز کردن:
باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.
سوزنی.
، رستن. (برهان قاطع). رستن و روییدن. (ناظم الاطباء)، خرامیدن به نازو تبختر. (برهان قاطع). خرامیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
آنچه تواند بگندد. آنچه درخور گندیدن بود
لغت نامه دهخدا
(لُ دی دَ / دِ)
ازدر لندیدن. درخور لندیدن
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ)
لایق خندیدن. سزاوار خندیدن. مضحک
لغت نامه دهخدا
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندیدنی
تصویر خندیدنی
سزاوار خندیدن، لایق خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدنی
تصویر گندیدنی
آنچه که لایق گندیدن باشد متعفن شدنی، فاسد شدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیدنی
تصویر گنجیدنی
آنچه در خور گنجیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
عفونت، تعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیدنی
تصویر نادیدنی
آنچه که قابل رویت نیست، غیر مرئی مقابل دیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
((گَ دِ))
تعفن، عفونت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رندیدن
تصویر رندیدن
((رَ دَ))
تراش دادن، تراشیدن، صیقل دادن، صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
Danceable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
dansable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
dansbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
dans edilebilir
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
춤을 출 수 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
踊れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
ניתן לרקוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
dapat ditarikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
नृत्य करने योग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
танцевальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
tanzbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
bailable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
ballabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
dançável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
可跳舞的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
taneczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
танцювальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رقصیدنی
تصویر رقصیدنی
inayoweza kuchezwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی