جدول جو
جدول جو

معنی رنده - جستجوی لغت در جدول جو

رنده
در نجاری، وسیله ای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار می کنند، وسیله ای با سوراخ های لبه دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می شود، آنچه به وسیلۀ رنده ریز شده باشد
تصویری از رنده
تصویر رنده
فرهنگ فارسی عمید
رنده
(رُ دَ)
پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکرنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است. و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رنده قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه. (از معجم البلدان). شهری است در اسپانیای جنوبی در ایالت مالقه در کنار رود گادالون و دارای 30000 تن جمعیت است. رجوع به اسپانیا و نیز رجوع به لاروس شود
معقلی حصین به اندلس از اعمال تاکرنّا و آن شهریست قدیم بر ساحل نهر، دارای زراعت فراوان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رنده
(رَ دَ / دِ)
اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج). منحات. (دهار). منحت:
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
چهره اش آینه ست و صیقل حسن
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
نگار صورت آن بت به هندوچین در هم
شکسته خامۀ مانی و رندۀ آزر.
سوزنی.
قلم را رندۀ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
رندی که ز رنده ام برآید
بر عارض حور، زلف شاید.
خاقانی.
، صفحه ای است پهن و غالباً مستطیلی شکل از حلبی یا فلزی دیگر که در آن سوراخها تعبیه شده و خیار و زردک و پیاز و امثال آن رابر آن بسایند و از سوراخها خرده خرده بیرون شود. افزاری است خانگی برای رنده کردن و ریزریز کردن، بزرگ. (اوبهی). بزرگ و عظیم. (برهان قاطع) (جهانگیری). مصحف زنده است که به معنی ژنده باشد. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، گیاهی است بهاری که اکثر حیوانات خصوصاً گوسپند به خوردن آن فربه شود. (فرهنگ جهانگیری). گیاهی است بهاری که اکثر چرندگان خصوصاً گوسفند به چریدن آن فربه گردد. (برهان قاطع) (آنندراج) :
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده
تا گوسفند آرم فربه کنم به رنده.
ابوالعباس (از آنندراج).
، چرمی باشد سیاه رنگ. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از چرم باشد سیاه رنگ. (برهان قاطع). لغتی است فارسی در لهجۀ مردم فیروزآباد، و آن قسمی چرم سیاه رنگ است که از آن موزه کنند و معرب آن ارندج و یرندج است. (یادداشت مؤلف) ، سیاهی که بدان موزه سیاه کنند. (یادداشت مؤلف) ، ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و آهن و امثال آنها بریزد. تراشه. خراشه. رندش. رجوع به رندش شود:
چو جوشنده دریا بدی سندروس
بخارش همه رندۀ آبنوس.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
رنده
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
تصویری از رنده
تصویر رنده
فرهنگ لغت هوشیار
رنده
((رَ دِ))
ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند، ابزاری برای خرد کردن مواد غذایی، رند
تصویری از رنده
تصویر رنده
فرهنگ فارسی معین
رنده
رنده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده، ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
غضروف، نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنده
تصویر برنده
قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرنده
تصویر آرنده
آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
عضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنده
تصویر خرنده
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنده
تصویر جرنده
((جِ رَ دِ))
غضروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنده
تصویر درنده
((دَ رَّ دَ یا دِ))
وحشی، پاره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بُ رَّ دِ))
دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنده
تصویر برنده
((بَ رَ دِ))
دارای برد، پیروز، موفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنده
تصویر برنده
Cutting, Winning
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برنده
تصویر برنده
tranchant, gagnant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برنده
تصویر برنده
cortante, ganador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
memotong, pemenang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
ตัด , ผู้ชนะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برنده
تصویر برنده
snijdend, winnend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برنده
تصویر برنده
切割的 , 获胜的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برنده
تصویر برنده
tagliente, vincente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برنده
تصویر برنده
cortante, vencedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برنده
تصویر برنده
tnący, zwycięski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برنده
تصویر برنده
різальний , переможець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برنده
تصویر برنده
schneidend, siegreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برنده
تصویر برنده
режущий , победный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برنده
تصویر برنده
कटने वाला , विजेता
دیکشنری فارسی به هندی