جدول جو
جدول جو

معنی رنجنده - جستجوی لغت در جدول جو

رنجنده
(رَ جَ دَ / دِ)
آنکه یا آنچه برنجد. آزرده شونده. رجوع به رنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
رنجنده
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
تصویری از رنجنده
تصویر رنجنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
(دخترانه)
تابان، کنایه از خورشید است، درخشنده، دارای عظمت و شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجنده
تصویر گنجنده
آنچه در جایی بگنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجنده
تصویر سنجنده
کسی که چیزی را بسنجد و اندازه بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ جَ دَ / دِ)
آنچه که بگنجد. آنچه که در چیزی تواند گنجید. جای گیرنده: ماده چیزی است فراز هم آورده از چهارمایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنج دیده. محنت و مشقت کشیده. تعب و سختی آزموده. رجوع به رنج و رنجیدن شود، آزرده. (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل. مکدر: رنجیده نگه کرد و گفت... (گلستان).
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه.
(بوستان).
، مضطرب، خشمگین و غضبناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ دَ / دِ)
که سنجد. که به سنجش درآرد. رجوع به سنجیدن شود، وزان. کشنده. وزن کننده. رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از انجیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ دَ / دِ)
بیرون کشنده. رجوع به لنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَدَ / دِ)
رزنده. رنگ کننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رجندگی و رزنده و رزیدن و رجیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندنده
تصویر بندنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانده
تصویر رسانده
انتقال داده، اتصال داده شده، الحاق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
پرتو انداز، تابنده، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنحجیده
تصویر رنحجیده
مشقت و محنت کشیده، رنج دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیدن
تصویر رنجیدن
آزرده شدن دلتنگ گشتن ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجاننده
تصویر رنجاننده
رنج دهنده آزار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجنده
تصویر بشنجنده
پاشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنجنده
تصویر آهنجنده
برکشنده، جاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجنده
تصویر رجنده
رزنده رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجنده
تصویر گنجنده
آنچه که در چیزی یا جایی بگنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجنده
تصویر سنجنده
آنکه سنجد کسی را وزن کند، کسی که اندازه گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
بخود پیچنده در هم فشرده ترنجنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانده
تصویر رنجانده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندنده
تصویر رندنده
آنکه برندد آنکه رنده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجاندن
تصویر رنجاندن
رنج دادن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
((رَ دِ یا دَ))
آرزده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجنده
تصویر تنجنده
((تَ جَ دَ یا دِ))
تنجیدن، به خود پیچنده، درهم فشرده، ترنجنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد