جدول جو
جدول جو

معنی رنجش - جستجوی لغت در جدول جو

رنجش
زحمت
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ واژه فارسی سره
رنجش
ملامت، دلتنگی، آزردگی
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
رنجش
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ فارسی عمید
رنجش
((رَ جِ))
دلتنگی
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
قیاس، مقایسه
فرهنگ واژه فارسی سره
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجک
تصویر رنجک
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجش
تصویر پنجش
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
آزمودن و قیاس کردن، مقایسه، وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
((رَ جِ))
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
((سَ جِ))
عمل سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رندش
تصویر رندش
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
مقایسه، اندازه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجش نمودن
تصویر رنجش نمودن
آشکار کردن رنجش خود، شکایت کردن گله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش آمیز
تصویر رنجش آمیز
توام بارنجش، آزرده کننده ملامت آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنج
تصویر رنج
مشقت، زحمت، محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
محنت، مشقت، تعب، سختی ناشی از کار و کوشش، تعب که در کار برند، زحمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنج
تصویر رنج
((رَ))
آزار، آزردگی، اندوه، درد، تلاش، کوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنج
تصویر رنج
حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی و مانند آن، بیماری، مرض، صدمه، ضربه، آسیب، زحمت، سختی و مشقت ناشی از کار و کوشش، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)
رنج باریک: در پزشکی تب دق، تب لازم، بیماری سل
رنج بردن: تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن، درد کشیدن، اندوه خوردن، رنج کشیدن
رنج دیدن: کنایه از آزار دیدن، به رنج و محنت گرفتار شدن، آسیب دیدن
رنج کشیدن: رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج
تصویر رنج
Affliction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
страдание
دیکشنری فارسی به روسی
страждання
دیکشنری فارسی به اوکراینی