جدول جو
جدول جو

معنی رنجش - جستجوی لغت در جدول جو

رنجش
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ فارسی عمید
رنجش(رَ جِ)
آزردگی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنجیدگی، اندوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلتنگی. ملالت. (ناظم الاطباء). ملال.
- رنجش آمیز، آمیخته به ملالت و اندوه: رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت. (گلستان).
، خشم. قهر. غضب، محنت. مشقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رنجش
ملامت، دلتنگی، آزردگی
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ لغت هوشیار
رنجش((رَ جِ))
دلتنگی
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ فارسی معین
رنجش
زحمت
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
فرهنگ واژه فارسی سره
رنجش
آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجش
تصویر سنجش
مقایسه، اندازه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندش
تصویر رندش
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
شهری است با نعمت بسیار به ناحیت سریر، و از وی برده بسیار افتد به مسلمانی. (از حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته و آتش دهند و به فارسی چاشنی گویند. این لفظ هندی است. (از آنندراج) ، برق توپ آتشین، طبق ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
شکم نرم شده. (آنندراج). شکم نرم نیک روان. (ناظم الاطباء). اسهال گرفته. (فرهنگ شعوری ص 12 ب). شکم نرم خوب کارکرده. (فرهنگ اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و برنج و امثال آن بریزد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تراشه. براده. خراشه. (ناظم الاطباء). آنچه رندیده باشند از چیزی، فضول معده و امعا: خیم، رندش شکنبه و رودگان بود. (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
نام شهری نزدیک بصره و آن را منجشان نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به منجشانیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جِ)
سختن. آزمودن. قیاس کردن. قیاس. مقایسه. آزمودن. رجوع به سنجیدن شود، موازنه. وزن. توازن
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ / فُ جُ)
فراخ، هرچه باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
پیر فانی یا ترنجیده پوست. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). پیر فانی و یا کسی که پوست وی جمع و منقبض شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام شهرکی است خرد و کم نعمت از شهرهای فلسطین. (حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 100).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
آزمودن و قیاس کردن، مقایسه، وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجش
تصویر پنجش
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجر
تصویر رنجر
تفنگدار یا گشتی سواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجک
تصویر رنجک
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
فرهنگ لغت هوشیار
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش نمودن
تصویر رنجش نمودن
آشکار کردن رنجش خود، شکایت کردن گله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش آمیز
تصویر رنجش آمیز
توام بارنجش، آزرده کننده ملامت آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
((رَ جِ))
رنج کشیده، دردمند، بیمار، غمگین، آزرده، رنجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
((سَ جِ))
عمل سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
قیاس، مقایسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنج
تصویر رنج
مشقت، زحمت، محنت
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، افگار، رنجور، زحمت، مزاحمت، ملول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندازه گیری، پیمایش، تخمین، توزین، سنجیدن، قیاس، مقابله، مقایسه، ارزیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراشیدگی
فرهنگ گویش مازندرانی