- رنجش
- زحمت
معنی رنجش - جستجوی لغت در جدول جو
- رنجش
- ملامت، دلتنگی، آزردگی
- رنجش
- کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
- رنجش ((رَ جِ))
- دلتنگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زحمت
قیاس، مقایسه
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
تفنگدار یا گشتی سواره
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی
آزمودن و قیاس کردن، مقایسه، وزن
مامور اجرای مقررات در جنگل، در امور نظامی تفنگ دار یا گشتی سواره، کسی که بیش از حد معمول دارای قدرت و توانایی باشد، در امور نظامی هر یک از افرادی که تعلیمات خاصی به آن ها داده می شود تا از هر نوع مانع به خصوص در کوه ها و جنگل ها با چالاکی و مهارت عبور کنند، تکاور
آزرده، رنجیده، دل آزرده، دل تنگ
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن، برای مثال جنگ یک سو نه و دل شاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی - ۱۳۹)
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن، برای مثال هر که با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی - ۷۵)
رنجه داشتن: رنجه کردن، رنجه ساختن، آزرده ساختن، آزار رساندن،
رنجه شدن: رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
رنجه کردن: رنجاندن، آزرده ساختن، رنج دادن،
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
مقایسه، اندازه گیری
آشکار کردن رنجش خود، شکایت کردن گله کردن
توام بارنجش، آزرده کننده ملامت آور
مشقت، زحمت، محنت
محنت، مشقت، تعب، سختی ناشی از کار و کوشش، تعب که در کار برند، زحمت
حالت ناخوشایند در انسان یا حیوان بر اثر درد، خستگی و مانند آن، بیماری، مرض، صدمه، ضربه، آسیب، زحمت، سختی و مشقت ناشی از کار و کوشش، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)
رنج باریک: در پزشکی تب دق، تب لازم، بیماری سل
رنج بردن: تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن، درد کشیدن، اندوه خوردن، رنج کشیدن
رنج دیدن: کنایه از آزار دیدن، به رنج و محنت گرفتار شدن، آسیب دیدن
رنج کشیدن: رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
رنج باریک: در پزشکی تب دق، تب لازم، بیماری سل
رنج بردن: تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن، درد کشیدن، اندوه خوردن، رنج کشیدن
رنج دیدن: کنایه از آزار دیدن، به رنج و محنت گرفتار شدن، آسیب دیدن
رنج کشیدن: رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
Affliction
страдание
Leiden
страждання
udręka
aflição
afflizione
aflicción
affliction
ellende