یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه مِن غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رُب َّ رمیه مِن غیر رام، ای رُب َّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رَمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
رم زده. رم خورده. رم دیده. رم کرده. (آنندراج). ترسیده. هراس دیده. متوحش. دورشده از وحشت و کراهت: از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای. شهرۀ آفاق (از صحاح الفرس). امیر همچو شبان باشد و سپه چو رمه شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان. قطران. چه کردم که از من رمیده شدند همه خویش و بیگانه بر خیرخیر. ناصرخسرو. مکر است بیشمار و دها مر زمانه را من زو چنین رمیده ز مکر و دها شدم. ناصرخسرو. که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان رمیده بخت بفرمان او نیامد باز. سوزنی. ، آشفته و پریشان. مضطرب و مغموم و آزرده. (ناظم الاطباء) : دلم رمیدۀ لولی وشی است شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز. حافظ. ، خشمناک، دارای نفرت. (ناظم الاطباء)
رم زده. رم خورده. رم دیده. رم کرده. (آنندراج). ترسیده. هراس دیده. متوحش. دورشده از وحشت و کراهت: از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای. شهرۀ آفاق (از صحاح الفرس). امیر همچو شبان باشد و سپه چو رمه شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان. قطران. چه کردم که از من رمیده شدند همه خویش و بیگانه بر خیرخیر. ناصرخسرو. مکر است بیشمار و دها مر زمانه را من زو چنین رمیده ز مکر و دها شدم. ناصرخسرو. که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان رمیده بخت بفرمان او نیامد باز. سوزنی. ، آشفته و پریشان. مضطرب و مغموم و آزرده. (ناظم الاطباء) : دلم رمیدۀ لولی وشی است شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز. حافظ. ، خشمناک، دارای نفرت. (ناظم الاطباء)
سمعانی گوید: دهی است از بیت المقدس و عده ای بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72). و رجوع به سمعانی در ذیل رمیلی شود سکونی گوید: منزلی است در راه بصره بسوی مکه بعد از ضریه. (معجم البلدان)
سمعانی گوید: دهی است از بیت المقدس و عده ای بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72). و رجوع به سمعانی در ذیل رمیلی شود سکونی گوید: منزلی است در راه بصره بسوی مکه بعد از ضریه. (معجم البلدان)