- رموک
- آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
معنی رموک - جستجوی لغت در جدول جو
- رموک
- بسیار رمنده، رم کننده
- رموک ((رَ))
- جانوری که زود رم می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
گیاهی است از تیره نعناعیان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. این گیاه بسیار معطر است و در حقیقت یکی از گونه های مریم گلی است و بر اثر پرورش وکشت های متوالی بارتفاعی بالغ بر یک متر وحتی بیشتر میرسد. مرموک در اکثر نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید. برگهایش متقابل و دارای دمبرگ مشخص و بطرز نامساوی دندانه دار و بزرگ و بیضوی و خشن است. گلهایش که سفید رنگ مایل به هستند ومعطر میباشند بوضع زیبایی در انتهای ساقه ظاهر میشوند. از تقطیر سر شاخه های گل دار این گیاه اسانس گیری میشود. در اسانس آن اترهای مختلف از قبیل اسکلارئول و سدرن وجود دارد. از برگهای مرموک در تداوی بعنوان مقوی و ضد تشنج و تسکین حملات سیاه سرفه و رفع نزله استفاده میکنند و بعلاوه از سرشاخه های گل دارش جهت معطر ساختن بعضی ورموت ها و شرابها و لیکورها استفاده میشود. اسانس آن در عطر سازی خصوصا ساختن ادوکلنی مصرف دارد
((فَ))
فرهنگ فارسی معین
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
تند تیزرو، آسیاب تند
شراب صاف و لطیف
خرمانک
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
جمع رمکه مادیانها
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
جمع رمس، گورها
شرایط سخن آرائی در تضمین امثال، رمزها
دو دلی و پژوهش، افزونی برسد، آراماندن آرام کردن
بزغاله فربه، جوانی خوش
قسمی تیر که دارای پیکان پهن است، نشانه تیر هدف
جمع سمک، ماهیان
مادیان ها، اسبان ماده
رمز ها، سرّ ها، جمع واژۀ رمز
نمناک، نم دار، مرطوب، هدف، نشانۀ تیر
جای لغزیدن، سرازیری که در آن از بالا به پایین سر می خورند، گناه و لغزش
رکو، پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
زلال، ویژگی آب صاف و گوارا، شیرین و خوشگوار، آب صاف و گوارا
نمدار و مرطوب نمور
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوه، رگوی
هدف و نشانۀ تیر، نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومی رفت درآوردنش دشوار بود، برای مثال پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۹)
گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم