- رموق
- درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
معنی رموق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته خرکش چپداز بالای موزه پوشند
شبیره
نرم نگریسته، درنگر در چشم به نگاه سبک نگریسته نگریسته، مورد نظر منظور: ... و تشریف گرانمایه مخصوص کرد وبمحلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند
منظور، موردنظر
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
گرامی بودن ارجمندی، چیرگی، با آبرویی
روزی تنگ بخور و نمیر، دورویی، نگریستن با کینه
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
جمع رمس، گورها
شرایط سخن آرائی در تضمین امثال، رمزها
دو دلی و پژوهش، افزونی برسد، آراماندن آرام کردن
ریختن آب، درخشیدن پایاب، جان دادن
بلندی
بسیار رمنده، رم کننده
رمز ها، سرّ ها، جمع واژۀ رمز
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی درد، کنایه از زلال
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
گوشه چشم، آماق
تاب و توان، بقیه جان
صاف، دوستی خالص
رموک، بسیار رمنده، رم کننده
نیرویی که باقی جان را نگه می دارد، کنایه از تاب، توان
گله، رمه