جدول جو
جدول جو

معنی رموس - جستجوی لغت در جدول جو

رموس
(رُ)
جمع واژۀ رمس. گورها. ارماس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رمس شود
لغت نامه دهخدا
رموس
جمع رمس، گورها
تصویری از رموس
تصویر رموس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غموس
تصویر غموس
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموک
تصویر رموک
بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترموس
تصویر ترموس
فلاسک، ظرفی دوجداره برای حفظ دمای مایعات داخل آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
رأس ها، سران، جمع واژۀ رأس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رموز
تصویر رموز
رمز ها، سرّ ها، جمع واژۀ رمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموس
تصویر شموس
شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماس
تصویر رماس
کندر، صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
نام رودی در لیدیه که اسکندر پس از تصرف شهر سارد بر کنار آن اردو زد. (ایران باستان پیرنیا ص 1261)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مُ)
در اساطیر یونان نام یک آتنی است که در اردوکشی تزه برای جنگ با آمازون ها شرکت کرد و سپس از طرف تزه مأمور شد که برای شهر پیثوپولیس قوانین وضع کند. (از فرهنگ اساطیر یونان و رم پیر گریمال، ترجمه بهمنش ص 417)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رمس. رجوع به رمس شود، پوشیده. مکتم (خیر). (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطموث (خاک). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نان که در خاکستر گرم پخته باشند. کوماج. (منتهی الارب) (آنندراج). نان که بر سنگ پزند. نان سگاره. ج، طرامیس. (مهذب الاسماء). رجوع به طرموث شود، دروغ زن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شهری در یونان قدیم که مرکز اتولیا بود و مجلس عمومی حکومتهای متفق اتولیادر این شهر منعقد میشد. (از قاموس اعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای متعلق بایران در بحر عمان، (از نزههالقلوب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لموس
تصویر لموس
پسر خوانده، ناپاک پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموس
تصویر غموس
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ. فرو شدن غایب شدن، باب فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموس
تصویر عموس
کار بی سامان، شیر درشت اندام، نارواکار نادانکار ندانمکار
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده مرزجوش پارسی تازی گشته مرزنگوش (این واژه پارسی است) مرزنگوش. یا مروس اقطی. مرزنگوش. توضیح جزو اول یعنی مروس معرب و مصحف یونانی بمعنی مرزنگوش است و جزو دوم یعنی اقطی که معرب یونانی است بمعانی: دماغه ساحل کنار رود غله و آرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
سرها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوس
تصویر رهوس
بسیار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رووس
تصویر رووس
جمع راس. سرها، اصول: رووس مطالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموء
تصویر رموء
دو دلی و پژوهش، افزونی برسد، آراماندن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموز
تصویر رموز
شرایط سخن آرائی در تضمین امثال، رمزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموق
تصویر رموق
درویش که با خورد اندک روزگار بگذراند، بدخواه، رشکین
فرهنگ لغت هوشیار
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوس
تصویر رفوس
لگد زن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردوس
تصویر ردوس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راموس
تصویر راموس
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرموس
تصویر طرموس
کوماج گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموک
تصویر رموک
((رَ))
جانوری که زود رم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رموز
تصویر رموز
((رُ))
جمع رمز، رازها، نهفته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رماس
تصویر رماس
((رَ))
مصطکی، صمغی سفید رنگ و نرم و خوشبو، شیرین و چسبنده که از درختی در شام به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
((رُ))
جمع رأس، سرها، اصول
فرهنگ فارسی معین