- رمعه
- پاره
معنی رمعه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آدینه
دانه اشک سرشک اشک سرشک
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
جواب مکتوب
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
زنگ خاکستر
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
تار سر جای جنبان از سر کودک
ترس، بهره از زیبایی
نوشته، نامه
فر والایش بلند گاهی
فزونی
ریگ یک دانه یا یک توده سمیره سیاه (سمیره خط)
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
روزی بخور و نمیر
خرگوش، جوانه، انگشتک انگشت افزوده
هفتمین روز هفته
شماله شماله کهربی: در خودرو، یک سپندار
نامۀ کوچک، نوشتۀ کوتاه، وصله ای که به لباس می دوزند، صفحۀ شطرنج یا نرد، قطعه ای از چیزی که بر آن می نوشتند مانند پوست، کاغذ یا پارچه
هفتمین روز هفته، آدینه، شصت و دومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۱ آیه
سربند انبان، برگزیده داراک سرکوهان، مگس شتر، سرنای
گیاه پژمرده، سبزه زار گیاه زار، روزی بخور و نمیر، گروه بسیار لمعه در فارسی: تابش درخش روشنی یک درخش روشنی پرتو: در آمدی زدرم کاشکی چو لمعه نور که بر دو دیده ما حکم اوروان بودی. (حافظ. 308)
پیه، آبچلیک مردابی
((رُ عِ یا عَ))
فرهنگ فارسی معین
تکه، قطعه، پینه که به جامه دوزند، وصله، قطعه کاغذی که روی آن نویسند، نامه، مکتوب، جمع رقاع و رقع
انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
قطرۀ اشک
روشنی، پرتو
گله گوسفند
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رمک برای مثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰)
رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن