جدول جو
جدول جو

معنی رمعان - جستجوی لغت در جدول جو

رمعان
(تَ)
جنبیدن از خشم. (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و لرزیدن سر بینی کسی از خشم یا چیز دیگر. (منتهی الارب). رمعان انف، جنبیدن بینی از خشم و تکبر. (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن به دست. (منتهی الارب). اشارت کردن به دو دست. (از اقرب الموارد) ، افشاندن سر را. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر را ازاضطراب. (از اقرب الموارد) ، زادن زن کودک را. (از منتهی الارب). رمعت المراءه بالصبی، زایید زن کودک را. (از اقرب الموارد) ، روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب). اشک از چشمان کسی جاری شدن: رمعت عینه بالبکاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمضان
تصویر رمضان
(پسرانه)
سنگ گرم و سوزان، نام ماه نهم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
رمبیدن، رمبنده، در حال خراب شدن و فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
اول و بهترین چیزی، بهترین موقع و موسم چیزی مثلاً ریعان شباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمعان
تصویر لمعان
درخشیدن، روشن شدن، درخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
ماه رمضان، ماه نهم سال قمری، شهر الصوم، ماه روزه، رمضان المبارک، ماه صیام، ماه مبارک، شهر الصبر
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
بنی طمعان، نام محلی به هفت فرسنگی موصل و هفت فرسنگی حدیثه، و حدیثه در سی وشش فرسنگی بغداد واقعست. (نزهه القلوب چ اروپا ص 173)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از محدثین و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی او با ایوب زیج بطلمیوس و عده دیگر از کتب قدیمه را برای محمد بن خالد بن یحیی بن برمک ترجمه کرده اند. (ابن الندیم)
نام یکی از دوازده نفر حواریون حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء).
- دیر سمعان، موضعی بحلب و موضعی بحمص که قبر عمر بن عبدالعزیز در آنجاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَیْ یُ)
نزدیک گردانیدن چیزی به چیزی: رفعت الامر الی السلطان، ای قربته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه قولهم: رفعته الی السلطان رفعاناً، ای قربته وقوله تعالی: فرش مرفوعه (قرآن 34/56) ، یعنی نزدیک گردانیده شده برای ایشان یا بعض آن فوق بعضی یا مرادزنان مکرمات است. (منتهی الارب). رجوع به رفع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَضْ ضی)
سبک و شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سبکی و شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکی و شتابیدن. (از شرح قاموس) ، دیر رفتن. (تاج المصادر بیهقی). آهسته و دیر رفتن (از اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن به آهستگی. (شرح قاموس) ، ثابت بودن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فعل از ’فتح’. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
عمرانی گوید موضعی است و در آن تأمل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمه بان. صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی چوپان است و آن مرکب است از رمه و وان یا بان، و ’ه’ در ترکیب حذف شده است
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
پوییدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). بشتافتن و پویه دویدن و جنبانیدن هر دو دوش را. (از منتهی الارب). هروله کردن، و منه: رملان طائف البیت بمکه. (از اقرب الموارد). هروله کردن یعنی سرعت کردن در راه رفتن و جنبانیدن دوشها را. (از متن اللغه). رمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرمل. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم. جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکنه که بزبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل اهالی صید ماهی و زراعت و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. مزارع مخلص و باغ بالا از این ده محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
موی زهار. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (برهان). رنبه. (فرهنگ اسدی). رم. رومه. رنب. (از برهان) :
رویت به ریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه به رمکان در.
منجیک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی از بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 70هزارگزی جنوب باختر شیراز و 34هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوایی معتدل و مالاریایی و 243 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آن برنج و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بفتح، دو گوشۀ خنور خرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسم یکی از سیارگان، و دور نیست که اسم زحل باشد که در ایام گذشته معبود قومی بود و صورت این را ساخته درصندوقها با سایر امتعه و صورتها همچو هیکل ارطامیس و غیره حمل و نقل می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خمیده رفتن مانند آنکه لنگ باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). خمع
لغت نامه دهخدا
(اِذْ ذِ)
دور اندیشیدن در کاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دور اندیشیدن. (آنندراج). گویند: امعن فی الامر، دور اندیشید در کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری یعنی در کاری غور کردن. (غیاث اللغات).
- امعان نظر، نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء). نیکو نگریستن و دوراندیشی و تحقیق و دقت نظر در مطلبی:
زاین همی گوید نگارندۀ فکر
که بکن ای بنده امعان نظر.
مولوی.
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن را مصلحت دیدم. (گلستان، مقدمه) ، شراب امقه، شراب کبود آبی رنگ، دور و بعید. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای بی گیاه و بی درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جایی که در آن درخت نمی روید. (از شرح قاموس) (از اقرب الموارد). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد) ، مردی که کنج چشم و پلکش از کمی مژه سرخ باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه بدون مقصد جهتی را گیرد و رود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درخشیدن درخشش، تابیدن، نمار (اشاره) درخشیدن تابیدن، درخشش تابندگی: و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود، اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
بهاد اول هر چیز و بهترین آن بهترین موسم: ریعان شباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
ماه روزه، ماه نهم از ماههای قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
در حال خراب شدن و فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعان
تصویر رجعان
پاسخ پاسخ نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمعان
تصویر دمعان
کاسه لبریز چام پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمعان
تصویر لمعان
((لَ مَ))
درخشیدن، تابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریعان
تصویر ریعان
((رَ یَ))
اول هر چیز و بهترین آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
((رَ مْ))
موی زهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعان
تصویر امعان
((اِ))
دقت کردن، غور کردن، دوراندیشی، دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
((رَ مَ))
ماه نهم از سال قمری
فرهنگ فارسی معین