جدول جو
جدول جو

معنی رمطه - جستجوی لغت در جدول جو

رمطه
(رَ طَ)
نام اعجمی دژ استواری است در جزیره صقلیه (سیسیل) که دور از دریا و بالای کوهی واقع گردیده و به سال 354 هجری قمری به دست مسلمانان گشوده شد و در آنجا سکنی گزیدند. (از معجم البلدان). موضعی است در صقلیه. (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رُ کَ)
نوعی از رنگهای شتر. (منتهی الارب). رنگ خاکستری در شتران. یقال: فی لونه رمکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ یَ)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
خط سیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطوط سیاه بر پشت و رانهای غزال. (از متن اللغه). ج، رمل، ارمال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
ریگ. (دهار). ریگ و آن اخص از رمل است. (از منتهی الارب). قطعه ای از رمل. (از متن اللغه). یک توده از ریگ. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از زمین که ریگ بر آن بالا آمده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
سرزمینی است در ارض نجد ازآن بنی وبر. (از معجم البلدان)
دهی است در سوریه در جبل سمعان. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
دختر ابی عوف بن صبره بن سعید بن سعد و زن مطلب بن ازهر بن عوف الزهری بود. وی در مکه اسلام آورد و به حبشه مهاجرت کرد. (از الاصابه فی تمییز الصحابه جزء 8 ص 86)
دختر معاویه بن ابی سفیان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 124). یکی از سه دختر معاویه بشمار می رفت
دختر وقیعه بن حرام بن غفار بن ملیل و مادر ابوذر غفاری بود. (الاصابه جزء 7 ص 86)
دختر خطاب بن نفیل القرشی العدویه و خواهر عمر بن الخطاب بود. وی از جمله زنانی است که با شوی خود سعید بن زید بن عمرو بن نفیل به دین اسلام گروید. رجوع به الاصابه جزء 8 ص 84 شود
الکبری. دختر علی بن ابیطالب (ع) بود از ام سعید بنت عروه بن مسعود الثقفیه. (مجمل التواریخ و القصص ص 455). و در تجارب السلف ص 41دو دختر بنام رمله به علی (ع) نسبت داده شده است
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
اندک از قوت که جان را نگاه دارد. آنچه بدان روز گذارند. و گویند: ما فی عیشه الا رمقه، ای بلغه. (منتهی الارب). اندک مایه از معیشت که بدان سد رمق کنند. بلغه. (از اقرب الموارد). رمق. رماق. رماق. مرمّق. (متن اللغه). رجوع به رمق و رماق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
کار مشکل و مشتبه که جهت آن معلوم نشود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
پاره ای از گیاه و جز آن. (منتهی الارب). قطعه و گفته می شود: ’رمعه من نبت و غیره’، یعنی قطعه ای از گیاه و غیر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ ضَ)
زن که رانهای او با هم ساید در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که یکی از رانهایش بر دیگری بساید. (از متن اللغه) ، ارض رمضهالحجاره، زمین سنگ ریزه های تفسان ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
چیز اندک و حقیر، منه: ماترکوا الا رمده حتان، ای لم یبق منهم الا ما تدلک به یدیک ثم تنفخه فی الریح بعد حته. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
رنگ خاکی که به سپیدی زند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِدَ)
عین رمده، چشم دردآگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / رِ مَ خَ)
غورۀ خرما. ج، رمخ، رمخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
سیاهی خجکهای سپید آمیخته و برعکس. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، رقط. (ناظم الاطباء). سیاهی آمیخته به نقطه های سپید و سیاه. (یادداشت مؤلف) ، تاج درخت عرفج که برگ آوردن گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
یوم شمطه. نام جنگی از عرب و آن از جنگهای فجار است و میان بنی هاشم و بنی عبد شمس بوده است. خداش بن زهیر درباره این جنگ گفته است:
بانّا یوم شمطه قد اقمنا
عمود المجدان له عموداً.
(از مجمع الامثال میدانی ص 758).
، جایگاهی است که وقعه ای از وقعات الفجار به این محل مربوط است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
آبی و نخلی است برای بنی ربیعه واقع در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ طَ)
خوشبوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : ارض خمطه، زمین خوشبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بمعنی گلزار، شهری است در کوهستان یهودا و با حسرون مذکور است. (یوشع 15: 54) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تنگ و باریک نبشتن خط، نزدیک نهادن گام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکافتن و دریدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دریدن ناموس کسی را و زشت گردانیدن. (منتهی الارب) : هرمط عرضه، وقع فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
خط زیبا و دقیق نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیه
تصویر رمیه
فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمکه
تصویر رمکه
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمقه
تصویر رمقه
روزی بخور و نمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمعه
تصویر رمعه
پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریطه
تصویر ریطه
رگوگ، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمطه
تصویر خمطه
میوه تلخ، دار بی خار، می ترش، بوی رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمله
تصویر رمله
ریگ یک دانه یا یک توده سمیره سیاه (سمیره خط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
((قَ مَ طَ یا طِ))
تنگ و باریک نوشتن، نزدیک نهادن گام
فرهنگ فارسی معین