جدول جو
جدول جو

معنی رمزان - جستجوی لغت در جدول جو

رمزان
(تَ لَدْ دُ)
برجستن و رمیدن. (منتهی الارب). برجستن ورمیدن آهو. (آنندراج). برجستن آهو. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اغراء کردن کسی را به چیزی. (از اقرب الموارد). رمز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رازان
تصویر رازان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
(پسرانه)
سنگ گرم و سوزان، نام ماه نهم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
ماه رمضان، ماه نهم سال قمری، شهر الصوم، ماه روزه، رمضان المبارک، ماه صیام، ماه مبارک، شهر الصبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزان
تصویر ریزان
ریزنده، درحال ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
رمبیدن، رمبنده، در حال خراب شدن و فروریختن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ)
افندی، ابن محمد الحنفی. او راست: شرحی بر شرح عقاید النسفی علامه تفتازانی. (از معجم المطبوعات)
(شیخ...) در زمان ایلدرم بایزید منصب قضا و وزارت داشت. (حبیب السیر چ خیام ص 511)
ابن عبدالمحسن ویزوی و معروف به بهشتی است. او راست: حاشیه ای بر حاشیۀ شرح عقاید النسفیه. (معجم المطبوعات). رجوع به بهشتی و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی ذیل بهشتی شود
از مردم تیره و معروف به سعیی است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به سعیی و قاموس الاعلام ترکی ذیل سعیی شود
لغت نامه دهخدا
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نعت فاعلی از رمبیدن. رجوع به رمبیدن شود
لغت نامه دهخدا
ابن صول، پادشاه گرگان در قرن اول هجری بود، رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 88 و ترجمه فارسی آن ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از ریختن و به معنی در حال ریزش، (از شعوری ج 2 ص 19)، پاشان، افشان، روان، جریان دارنده، (ناظم الاطباء)، ریزنده، مدرار، در حال ریختن، (یادداشت مؤلف)،
- آب یا اشک ریزان، ماء یا دمع ساکب، (یادداشت بخط مؤلف)،
، بارنده مانند ابر و آسمان، (ناظم الاطباء) :
چو بیمار زار است ما چون پزشک
ز دارو گریزان و ریزان سرشک،
فردوسی،
وز میغ سیه چشمۀ خون ریزان است
تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ،
منوچهری،
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام،
خاقانی،
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خوداوفتان و خیزان،
نظامی،
چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار،
سعدی (بوستان)،
چون شمع بر بالین معشوق ریزان و درخشان، (ترجمه محاسن اصفهان ص 12)، سحاب بجس، ابرهای ریزان، (یادداشت مؤلف)،
- برگ ریزان، ریختن برگ، سقوط برگهای درختان:
نه چندان تیر شد بر ترک ریزان
که ریزد برگ وقت برگ ریزان،
نظامی،
- ریزان اشک، اشک ریزان:
دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام،
خاقانی،
- ، اشک ریز، کنایه از کسی که گریه می کند و اشک می ریزد،
، گدازان، اندازان، ریخته شده، (ناظم الاطباء)، متلاشی، (یادداشت مؤلف) :
چرا تیره نباشد اختر من
که در خاک است ریزان گوهر من،
(ویس و رامین)،
نشاید ویس من در خاک ریزان
شهنشه می خورد در برگریزان،
(ویس و رامین)،
- ریزان شدن، ریختن، از هم پاشیدن، ریزریز شدن، خرد شدن، (از یادداشت مؤلف) :
همه مهرۀ پشت او همچو نی
شد از درد ریزان و بگسست پی،
فردوسی،
از آواز ما کوه ریزان شود
هنر بر دلاور گریزان شد،
فردوسی،
وگر شیر بیند گریزان شود
ز چنگال ناخنش ریزان شود،
فردوسی،
بر آن کوه بی بیم لرزان شدی
بمردی و بر خاک ریزان شدی،
فردوسی،
بی سایه و بی حشمت او ملک جهان بود
چون خانه که ریزان شود آن را در و دیوار،
فرخی،
خاکی که مرده بود و شده ریزان
آکنده چون شدوز چه گلگون است،
ناصرخسرو،
گوهر آبگینه را در آتش باید نهادن تا سرخ شود پس در آب شخار سرد انداختن تا ریزان بشود ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
- ، ریخته شدن، باریدن:
نه چندان تیر شدبر ترک ریزان
که ریزد برگ وقت برگریزان،
نظامی،
- ، جاری شدن، روان گشتن، (ناظم الاطباء)،
- ریزان کردن، متلاشی ساختن، در هم ریختن:
چو خشم آورد کوه ریزان کند
سپهر از بر خاک لرزان کند،
فردوسی،
،
لیاقت و سزاواری، (ناظم الاطباء)، نثار: گل ریزان، شکرریزان، درم ریزان، (یادداشت مؤلف)،
دولت و ثروت، هوا و هوس، آرزو و مراد، (ناظم الاطباء)، هوا و مراد، (از شعوری ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد است، این دهستان در خاور بخش واقع و محدود است از خاور بکوه سفره بخش دورود و ازباختر بدهستانهای قائد رحمت و دالوند از شمال به شهرستان بروجرد و از جنوب به دهستان سگوند، موقعیت طبیعی آن کوهستانی و جلگه یی و هوای آن سردسیر است، آب آن از رودآب کت و چشمه های مختلف مرتفعترین قلل جبال کوه های شاه نشین کلاه فرنگی، سوچ، آبکت تأمین میشود، مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ کوههای این دهستان وجوددارد که مورد استفادۀ گله داران میباشد، از 9 آبادی تشکیل گردیده و سکنۀ آن 1900 تن است، قراء مهم آن سرکرقه پایین آب کت بالا رازان ساکنان از طوایف آروان و بیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از اصحاب دین مجوس بوده و به اعتقاد او نور مختار است و ظلمت موجب. (برهان). آقای دکتر معین در حاشیۀ برهان آرد: ’ابن الندیم درعنوان رؤسای زندقه در دولت عباسیان آرد: ’مقاله خسرو الارزمقان، هذا ایضاً من جوخی، من قریه علی النهروان... و یزعم ان النور کان حیاً لم یزل و انه کان نائماً فغشیته الظلمه و اخذت منه نوراً و عادت الی موضعها فارسل الیها باله خلقه و سماه ابن الاحیاء و قال امض و ائتنی بما اخذت الظلمه منی من النور فلما صار ابن الاحیاء الی الظلمه اصابها قد تحاکت، فحدث منها بقوهالنور الذی حصل فیها کونان ذکر و انثی فمضی و عاد الی النور و الی معدن الحیاه و النفوس فاخذ منها و البسها ذلک المولودین...’. (الفهرست صص 475- 476). و ظ. رمظان مصحف ارزمقان (شاید مصحف آزرمگان ؟) است’
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است در شش فرسخی سمرقند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود
نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
رود خانه لمزان، نامی که به قسمی از رود خانه اسیر دهند، بدین ترتیب که رود خانه اسیر که آبی شور دارد چون به صحرای گله دار رسد آن را رود شور گله دار نامند... و چون به قریۀ کمشک رسد رود خانه کمشک نامیده می شود و چون به قریۀ هرنگ جهانگیریه رسد آن را رود خانه شور هرنگ گویند و باز چون ده فرسخ بیشتر روی به مشرق رود و به قریۀ لمزان جهانگیریه رسد آن را رود خانه لمزان گویند، و آنگاه ده فرسنگ دیگر به سوی جنوب رود و در یک فرسنگی شرقی بندر کنگ از توابع بندرلنگه داخل خلیج فارس گردد. (از فارسنامۀ ناصری)
نام دهی مرکز دهستان لمزان بخش بستک شهرستان لار، واقع در72هزارگزی جنوب خاوری بستک، کنار راه شوسۀ بستک به بندرلنگه. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و دارای 631 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات آنجا غلات و تنباکو. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
ماه روزه. (از منتهی الارب). ماه نهم از ماههای قمری بین شعبان و شوال. ج، رمضانات، رماضین، ارمضاء، ارمضه. (از اقرب الموارد). ماه صیام. و رمضان سنگ گرم است و از سنگ گرم پای روندگان می سوزد و شاید که بوقت وضع این اسم ماه صیام در شدت گرما باشد و یا مأخوذ است از رمض که بمعنی سوختن است، چون ماه صیام گناهان را می سوزد لهذا به این اسم مسمی گشت و یا آنکه مشتق از رمض است و معنی رمض سوخته شدن پای از گرمی زمین، چون ماه صیام موجب سوختگی و تکلیف نفس است. (از غیاث اللغات). ماه نهم از سال هجری قمری بین شعبان و شوال و آن ماه روزه برای مسلمانان است و نام آن در لغت قدیم ناتق است. (از متن اللغه). ماه مبارک. شهراﷲ. (یادداشت مؤلف) : شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن. (قرآن 185/2).
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد، المنه لله.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 99).
ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 85).
کسان که در رمضان چنگ می شکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند.
سعدی.
برگ تحویل می کند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 721).
ماه فرخنده روی برپیچید
و علیک السلام یا رمضان
سعدی (کلیات چ مصفا ص 721).
زان باده که در میکدۀ عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 184).
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است.
شاطر عباس صبوحی
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم. جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکنه که بزبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل اهالی صید ماهی و زراعت و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. مزارع مخلص و باغ بالا از این ده محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن از خشم. (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و لرزیدن سر بینی کسی از خشم یا چیز دیگر. (منتهی الارب). رمعان انف، جنبیدن بینی از خشم و تکبر. (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن به دست. (منتهی الارب). اشارت کردن به دو دست. (از اقرب الموارد) ، افشاندن سر را. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر را ازاضطراب. (از اقرب الموارد) ، زادن زن کودک را. (از منتهی الارب). رمعت المراءه بالصبی، زایید زن کودک را. (از اقرب الموارد) ، روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب). اشک از چشمان کسی جاری شدن: رمعت عینه بالبکاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم یکی از سیارگان، و دور نیست که اسم زحل باشد که در ایام گذشته معبود قومی بود و صورت این را ساخته درصندوقها با سایر امتعه و صورتها همچو هیکل ارطامیس و غیره حمل و نقل می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی از بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 70هزارگزی جنوب باختر شیراز و 34هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوایی معتدل و مالاریایی و 243 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آن برنج و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
موی زهار. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (برهان). رنبه. (فرهنگ اسدی). رم. رومه. رنب. (از برهان) :
رویت به ریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه به رمکان در.
منجیک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد که واقع در 60 هزارگزی شمال خاوری بافق و دارای 36 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
پوییدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). بشتافتن و پویه دویدن و جنبانیدن هر دو دوش را. (از منتهی الارب). هروله کردن، و منه: رملان طائف البیت بمکه. (از اقرب الموارد). هروله کردن یعنی سرعت کردن در راه رفتن و جنبانیدن دوشها را. (از متن اللغه). رمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرمل. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمه بان. صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی چوپان است و آن مرکب است از رمه و وان یا بان، و ’ه’ در ترکیب حذف شده است
لغت نامه دهخدا
(رَمْ)
عمرانی گوید موضعی است و در آن تأمل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
ابن بلاش. مطابق روایت ابومنصور ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس هفتمین پادشاه اشکانی است. چون به تخت نشست در ایالات مملکت خود گردش کرد و ظلم را برانداخت و دادمظلومان را بستاند و به فقراء و ضعفا کمک ها رسانید. خواجه ها را دوست میداشت و آنها را به کارهای مهم می گماشت می گفت: اینها با زنان زنند، با مردان مرد، و برای پادشاهان بهترین خدمتگزار. مدت سلطنت او 47 سال بوده است. (از ایران باستان پیرنیا ص 2563). این پادشاه مطابق روایت فردوسی و ابوالفرج اصفهانی پسر نرسی و بنا بنوشتۀ حمزۀ اصفهانی عموی نرسی است و نام وی نیز در برخی از مدارک هرمز بدون الف و نون ضبط شده است و طبری او را هشتمین پادشاه سلسلۀ اشکانی دانسته و مدت سلطنت او را هفده سال نوشته است. (ایران باستان پیرنیا از ص 2546 ببعد). در برخی از مدارک تاریخی نیز نام پدر وی بیزن ضبطشده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 2552 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نرگس. نسرین. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شدۀ موژان است
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
ماه روزه، ماه نهم از ماههای قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبان
تصویر رمبان
در حال خراب شدن و فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمضان
تصویر رمضان
((رَ مَ))
ماه نهم از سال قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
((رَ مْ))
موی زهار
فرهنگ فارسی معین